گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۲۵

طمع بوسه از آن لعل شکر خا دارم
خیر از خانه در بسته تمنا دارم
چون قدح چشم به احسان صراحی است مرا
روزی خود طمع از عالم بالا دارم
چه کند با جگر سوخته چندین خار
دم آبی که من از آبله پا دارم
نیست از ریگ روان موج نفس سوخته را
لب خشکی که من از صحبت دریا دارم
دانه از دام به انداز رهایی چینم
توشه آخرت است آنچه ز دنیا دارم
نیست بی گوهر عبرت صدف عالم خاک
نه ز طفلی است اگر ذوق تماشا دارم
وحشت از دیدن مکروه فزون می گردد
نه ز حرص است اگر روی به دنیا دارم
تن خاکی که به معماری آن مشغولم
لب بامی است که از بهر تماشا دارم
در سیه خانه لیلی نبود مجنون را
این حضوری که من از پرده شبها دارم
صائب از محرمی شانه دلم صد چاک است
راه هر چند در آن زلف چلیپا دارم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طمع بوسه از آن لعل شکر خا دارم
خیر از خانه در بسته تمنا دارم
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که بوسه‌ای از آن لب‌های شیرین و زیبا بگیرم و از خانه‌ای که به روی من بسته شده است، امیدی در دل ندارم.
چون قدح چشم به احسان صراحی است مرا
روزی خود طمع از عالم بالا دارم
هوش مصنوعی: چشم من مانند پیاله‌ای است که به لطف و بخشش پر از شراب است و من امید دارم که روزی خود را از عالم بالا دریافت کنم.
چه کند با جگر سوخته چندین خار
دم آبی که من از آبله پا دارم
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از درد دل و رنجی است که شخصی به خاطر زخم‌ها و مشکلاتش دارد. او احساس می‌کند که با وجود همه زخم‌ها و آلامی که دارد، نمی‌تواند به درستی با یک مشکل کوچک مانند خار دم آبی کنار بیاید. این بیان‌گر شدت و عمق درد و رنج اوست که حتی چیز کوچکی مانند خار نیز می‌تواند او را آزار بدهد.
نیست از ریگ روان موج نفس سوخته را
لب خشکی که من از صحبت دریا دارم
هوش مصنوعی: در دل بیابان، حتی یک تکه ریگ هم نمی‌تواند مانند امواج دریا، عواطف عمیق من را تسکین دهد. من به خاطر صحبت با دریا، احساسات سوخته‌ام را درک می‌کنم.
دانه از دام به انداز رهایی چینم
توشه آخرت است آنچه ز دنیا دارم
هوش مصنوعی: من دانه‌ای که به دام افتاده را به دور می‌اندازم، زیرا تنها چیزی که از دنیا دارم، توشه‌ای برای زندگی آخرت است.
نیست بی گوهر عبرت صدف عالم خاک
نه ز طفلی است اگر ذوق تماشا دارم
هوش مصنوعی: این جهان خاکی بدون درس‌های عبرت‌آموز همچون صدفی است که هیچ گوهر و گوهری درونش ندارد؛ از این رو، اگر من تمایل به تماشا و شناخت زیبایی‌ها دارم، هیچ عذری برای آن نیست که از ناپختگی و ناتوانی کودکانه‌ام ناشی شده باشد.
وحشت از دیدن مکروه فزون می گردد
نه ز حرص است اگر روی به دنیا دارم
هوش مصنوعی: نگرانی و ترس از چیزهای ناخوشایند بیشتر از آنچه که به خاطر طمع و حرص به دنیا باشد، به من دست می‌دهد.
تن خاکی که به معماری آن مشغولم
لب بامی است که از بهر تماشا دارم
هوش مصنوعی: بدن من مانند سازه‌ای است که در حال ساخت آن هستم و این بدن، مثل بام خانه‌ای است که به خاطر دیدن و تماشا در نظر گرفته‌ام.
در سیه خانه لیلی نبود مجنون را
این حضوری که من از پرده شبها دارم
هوش مصنوعی: در خانه تاریک لیلی، مجنون حضور ندارد؛ اما من حضوری دارم که از پرده شب‌ها می‌آید.
صائب از محرمی شانه دلم صد چاک است
راه هر چند در آن زلف چلیپا دارم
هوش مصنوعی: دل من از جدایی بسیار گرفتار است و اگرچه در این دل پر از درد، به یاد آن موی پیچیده و زیبا هستم، باز هم نمی‌توانم از چالش‌های آن رهایی یابم.