غزل شمارهٔ ۵۶۲۲
فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم
صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم
دستم آن روز گرفتند که رفتم از دست
کارم آن روز نسق یافت که از کار شدم
من از زیرکی از دام قضا می جستم
به دوپا در شکن زلف گرفتار شدم
سر برآورد ز پیراهن من آخر کار
یوسفی را که ز آفاق خریدار شدم
خرده ای را که ز جیب دگران می جستم
همه در نقطه من بود چو پرگار شدم
گرچه یکرنگ به آیینه نشد طوطی من
اینقدر بود که یکرنگ به زنگار شدم
چون گهر در نظر جوهریان شد شیرین
خزفی را که من از عشق خریدار شدم
می چکد زهر ندامت ز پر و بال مرا
که چرا طوطی هر آینه رخسار شدم
سود و سرمایه من چیست بغیر از افسوس؟
من که با دست تهی بر سر بازار شدم
داشت افسرده دلی حلقه بیرون درم
آب چون گشت دلم شبنم گلزار شدم
من که دارم به جگر خار ز ناسازی خویش
زین چه حاصل که جهان را گل بی خار شدم؟
سر من تکمه پیراهن خجلت گردید
بس که مشغول به آرایش دستار شدم
نفس خوش نکشیدند غزالان صائب
تا من این قافله را قافله سالار شدم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم
صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم
هوش مصنوعی: در حالت بیخبری و نااگاه بودن، آرامش و لذتی وجود دارد؛ اما زمانی که هشیار شدم و به واقعیتها پی بردم، آن آرامش و خواب شیرین دیگر در دسترس نبود.
دستم آن روز گرفتند که رفتم از دست
کارم آن روز نسق یافت که از کار شدم
هوش مصنوعی: روزی که دستم را گرفتند، همان روزی بود که از کار خود فاصله گرفتم و آن روز، زندگیام دچار تغییرات جدی شد که به خاطر آن از کار و فعالیت خود خارج شدم.
من از زیرکی از دام قضا می جستم
به دوپا در شکن زلف گرفتار شدم
هوش مصنوعی: من به خاطر زیرکیام سعی کردم از سرنوشت خود فرار کنم، اما در نهایت با دوتا پا در زنجیر زلف معشوق گرفتار شدم.
سر برآورد ز پیراهن من آخر کار
یوسفی را که ز آفاق خریدار شدم
هوش مصنوعی: بالاخره سر و صدایی از دلم بلند شد و من به عشق یوسفی در نهایت به جایی رسیدم که او را با تمام وجود خریدار شدهام.
خرده ای را که ز جیب دگران می جستم
همه در نقطه من بود چو پرگار شدم
هوش مصنوعی: من تمام نقصهایی که در دیگران میدیدم را در خودم یافتم، به طوری که همچون پرگار، همه چیز به من مرتبط بود.
گرچه یکرنگ به آیینه نشد طوطی من
اینقدر بود که یکرنگ به زنگار شدم
هوش مصنوعی: هرچند که طوطی من نتوانست در آینه به یکرنگی برسد، اما من به اندازه کافی زنگار گرفتم و دیگر رنگ و رویی ندارم.
چون گهر در نظر جوهریان شد شیرین
خزفی را که من از عشق خریدار شدم
هوش مصنوعی: وقتی گوهر در نظر جواهرشناسان زیبا و گرانبها میشود، خوراکی ساده و بیارزش هم که عشق من نسبت به آن زیاد است، برایم ارزش پیدا میکند.
می چکد زهر ندامت ز پر و بال مرا
که چرا طوطی هر آینه رخسار شدم
هوش مصنوعی: نادمتی که در دلم هست همچون زهر میریزد و مرا آزار میدهد. دلیلش این است که چرا مثل طوطی، همیشه در یاد کسی به زیبایی و شکوه حاضر شدهام.
سود و سرمایه من چیست بغیر از افسوس؟
من که با دست تهی بر سر بازار شدم
هوش مصنوعی: سود و سرمایه من جز حسرت و اندوه چیز دیگری نیست. من که با دست خالی در بازار حاضر شدم.
داشت افسرده دلی حلقه بیرون درم
آب چون گشت دلم شبنم گلزار شدم
هوش مصنوعی: دل غمگینی داشتم و حلقه در خانهام به شکل قطرهای آب بود. اما وقتی دلم شاد شد، مانند شبنم در باغ گل شدم.
من که دارم به جگر خار ز ناسازی خویش
زین چه حاصل که جهان را گل بی خار شدم؟
هوش مصنوعی: من که از درد و ناهماهنگی خود رنج میبرم، چه سودی دارد که در دنیا شاداب و بیدرد شوم، در حالی که خودم همچنان دچار عذاب هستم؟
سر من تکمه پیراهن خجلت گردید
بس که مشغول به آرایش دستار شدم
هوش مصنوعی: سر من به قدری از زیبا کردن کلاهم مشغول بود که احساس شرم کردم.
نفس خوش نکشیدند غزالان صائب
تا من این قافله را قافله سالار شدم
هوش مصنوعی: غزالان وقتی نفسشان را راحت کشیدند که من در مقام رهبری این گروه قرار گرفتم.