غزل شمارهٔ ۵۶۱۷
در مصافی که من از آه علم وا کردم
کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم
توشه آخرت من ز خرابات وجود
مشت خاکی است که در کاسه دنیا کردم
گوهری نیست که درد امن این صحرانیست
من قناعت به همین آبله پا کردم
سفری را که توان گفت به دل بار نبود
سفر بیخودیی بود که تنها کردم
کمر ساحل مقصود به دستم آمد
تا درین قلزم خونخوار کمر وا کردم
حیف ازین عمر گرانمایه که از بیخبری
صرف طول امل و عرض تمنا کردم
پاس اندوه بدارید که من همچو شرر
عمر خود در سر یک خنده بیجا کردم
چون معنبر نشود بزم دو عالم صائب؟
زین گرهها که من از زلف سخن وا کردم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در مصافی که من از آه علم وا کردم
کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم
هوش مصنوعی: در رقابتی که من از شدت علم و دانش به وجود آوردم، حتی اگر کوه هم باشد، من توانستم به راحتی از آن عبور کنم و به سفر در بیابان بپردازم.
توشه آخرت من ز خرابات وجود
مشت خاکی است که در کاسه دنیا کردم
هوش مصنوعی: من دنیای خود را با چیزهای بیارزش پر کردهام و در حقیقت، آنچه برای زندگی پس از مرگ به همراه دارم، تنها مقدار کمی از خاک و عناصر دنیوی است که در این دنیا جمع کردهام.
گوهری نیست که درد امن این صحرانیست
من قناعت به همین آبله پا کردم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که در این دنیای ناامن و بیثبات، گوهری با ارزش وجود ندارد و او به جای آنکه به دنبال چیزهای بزرگ و ارزشمند باشد، به همین حال که پایش دچار زخمی کوچک است، اکتفا کرده است. او نشان میدهد که قناعت و راضی بودن به وضعیت فعلی را برمیگزیند.
سفری را که توان گفت به دل بار نبود
سفر بیخودیی بود که تنها کردم
هوش مصنوعی: سفری که میتوان دربارهاش صحبت کرد، بار معنایی و احساسی نداشت. این سفر بیهدف و بیمعنا بود که به تنهایی انجام دادم.
کمر ساحل مقصود به دستم آمد
تا درین قلزم خونخوار کمر وا کردم
هوش مصنوعی: به جایی که میخواستم رسیدم و حالا میتوانم در این دریا پر از خطر، با قدرت بیشتری حرکت کنم.
حیف ازین عمر گرانمایه که از بیخبری
صرف طول امل و عرض تمنا کردم
هوش مصنوعی: این زندگی ارزشمند را به خاطر ناآگاهی و آرزوهای بیپایه به هدر دادم.
پاس اندوه بدارید که من همچو شرر
عمر خود در سر یک خنده بیجا کردم
هوش مصنوعی: برای ناراحتیها و غمها ارزش قائل باشید، زیرا من مانند شعلهای که در یک لحظه ناپایدار است، عمر خود را به خاطر یک خنده بیمورد تباه کردم.
چون معنبر نشود بزم دو عالم صائب؟
زین گرهها که من از زلف سخن وا کردم
هوش مصنوعی: زمانی که مهمانی دو جهان به خوبی برگزار نشود، چگونه میتوانم به امام از سخنهای پیچیدهای که از زلف آن باز کردهام اشاره کنم؟