غزل شمارهٔ ۵۶۱۵
اگرچه چندی به زمین همچو غبار افتادم
عاقبت در پی آن شاهسوار افتادم
کشش بحر مرا جانب خود باز کشید
گرچه چون موج ز دریا به کنار افتادم
شد به یک چشم زدن خرج عدم خرده من
تا جدا ز آتش سوزان چو شرار افتادم
شد مگر قطره من بیخبر از شکر وصول؟
که ز دریا به کف ابر بهار افتادم
ز آهن و سنگ چه سختی که نیامد پیشم
در دل سوخته ای تا چو شرار افتادم
فتح بابی که مرا شد ز گلستان این بود
که ز خمیازه گلها به خمار افتادم
من که یک عمر به خود راه نبردم صائب
به چه امید به اندیشه یار افتادم؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگرچه چندی به زمین همچو غبار افتادم
عاقبت در پی آن شاهسوار افتادم
هوش مصنوعی: هرچند مدتی در زمین و مشقت به سر بردم و مانند غباری بر زمین افتادم، اما در نهایت به دنبال آن پادشاه بزرگ و با شکوه رفتم.
کشش بحر مرا جانب خود باز کشید
گرچه چون موج ز دریا به کنار افتادم
هوش مصنوعی: نیروی دریا من را به سوی خود کشید، هرچند که مانند موجی از دریا به ساحل افتادم.
شد به یک چشم زدن خرج عدم خرده من
تا جدا ز آتش سوزان چو شرار افتادم
هوش مصنوعی: در یک لحظه، تمام زندگی و دارایی من که در خطر نابودی بود، از بین رفت؛ من به قدری در آتش شوق و احساسات عمیق خود غرق شدم که از حرارت آن تغییر کردم.
شد مگر قطره من بیخبر از شکر وصول؟
که ز دریا به کف ابر بهار افتادم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که من، این قطره کوچک، از شیرینی رسیدن بیخبر باشم؟ در حالی که از دریا به کناره ابرهای بهاری افتادهام.
ز آهن و سنگ چه سختی که نیامد پیشم
در دل سوخته ای تا چو شرار افتادم
هوش مصنوعی: از آهن و سنگ چه سختی که در دل سوختهام نیامد، تا زمانی که مانند شعلهای به زمین افتادم.
فتح بابی که مرا شد ز گلستان این بود
که ز خمیازه گلها به خمار افتادم
هوش مصنوعی: پیروزی من بر این بود که با حضور در گلستان و در نتیجه خمیازه کشیدن گلها، به حالتی دلانگیز و سرمست شدم.
من که یک عمر به خود راه نبردم صائب
به چه امید به اندیشه یار افتادم؟
هوش مصنوعی: من که تمام عمرم را به دل مشغولی گذراندهام، به چه امیدی اکنون به فکر یار و محبوب افتادهام؟