گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۱۳

عالم بیخبری بود بهشت آبادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
عشق بر باد اگر داد باکی نیست
می کشد جانب خود باز چو کاغذ بادم
نیستم از کشش موجه رحمت نومید
گرچه از قلزم رحمت به کار افتادم
موجه ریگ روانم که به هر جنبش باد
می زند غوطه به دریای عدم بنیادم
منم آن طفل بدآموز شکر خواب عدم
که شب اول گورست شب میلادم
گره از غنچه پیکان نگشاید به نسیم
نتوان کرد به افسون طرب دلشادم
از دم تیغ که هر دم به سرم می بارد
می توان یافت که سهو القلم ایجادم
عزت عشق جهانسوز بود عزت من
گرچه خاکسترم، از آتش سوزان زادم
گوشمال عبثی می دهد استاد مرا
سبقی نیست محبت که رود از یادم
اختیاری نبود نقش بد و نیک مرا
کعبتینم که گرفتار کف نرادم
از گرفتاری من هست اگر عار ترا
می توان کرد به یک چین جبین آزادم
چه عجب صائب اگر شد سخن من یکدست
من که از فکر متین چون قلم فولادم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عالم بیخبری بود بهشت آبادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
هوش مصنوعی: در زمان ندانستن و ناآگاهی، زندگی‌ام مانند بهشتی زیبا و دلپذیر بود، اما وقتی به حقیقت و واقعیت پی بردم، از اوج و بالندگی به وضعیت پست و سخت نزول کردم.
عشق بر باد اگر داد باکی نیست
می کشد جانب خود باز چو کاغذ بادم
هوش مصنوعی: اگر عشق به باد برود، نگران نباشید، چون باز هم به سمت خود می‌کشد مانند کاغذی که در هوا پرواز می‌کند.
نیستم از کشش موجه رحمت نومید
گرچه از قلزم رحمت به کار افتادم
هوش مصنوعی: من از جاذبه و کشش رحمت ناامید نیستم، هرچند در دل دریای رحمت غرق شده‌ام.
موجه ریگ روانم که به هر جنبش باد
می زند غوطه به دریای عدم بنیادم
هوش مصنوعی: من مانند یک ریگ روان هستم که هر بار که بادی می‌وزد، به سمت و سویی می‌روم. ریشه و بنیاد من در عمق وجودم غرق شده و سرنوشتم به دنیای عدم مربوط می‌شود.
منم آن طفل بدآموز شکر خواب عدم
که شب اول گورست شب میلادم
هوش مصنوعی: من آن کودک نادانی هستم که از خواب عدم شب اول به دنیا آمدم و هم اکنون در گور قرار دارم.
گره از غنچه پیکان نگشاید به نسیم
نتوان کرد به افسون طرب دلشادم
هوش مصنوعی: اگر غنچه‌ای با نسیم باز نشود، به هیچ جادو و فریبی نمی‌توان دل را شاد کرد.
از دم تیغ که هر دم به سرم می بارد
می توان یافت که سهو القلم ایجادم
هوش مصنوعی: از تیزی شمشیر که هر لحظه بر سر من می‌تابد، می‌توان دریافت که اشتباه در نوشتن و خلق آثار من وجود دارد.
عزت عشق جهانسوز بود عزت من
گرچه خاکسترم، از آتش سوزان زادم
هوش مصنوعی: عشق به عنوان یک نیروی قوی و سوزان، باعث ایجاد ارزش و عظمت می‌شود. هرچند که من خودم ممکن است کوچک و ناچیز باشم، اما از این عشق آتشین به وجود آمده‌ام و این شعله درونم مرا زنده نگه می‌دارد.
گوشمال عبثی می دهد استاد مرا
سبقی نیست محبت که رود از یادم
هوش مصنوعی: استاد من به خاطر کارهای بی‌هدف و بی‌فایده به من تذکر می‌دهد، اما محبت او آنقدر عمیق و باارزش است که هرگز از خاطر من نمی‌رود.
اختیاری نبود نقش بد و نیک مرا
کعبتینم که گرفتار کف نرادم
هوش مصنوعی: من در تعیین سرنوشت خود نقشی ندارم و مانند کعبه‌ای هستم که در دستان نراد قرار گرفته‌ام.
از گرفتاری من هست اگر عار ترا
می توان کرد به یک چین جبین آزادم
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با یک چین ابرو از دردسر من رهایی یابی، هیچ ناراحتی‌ای از تو ندارم.
چه عجب صائب اگر شد سخن من یکدست
من که از فکر متین چون قلم فولادم
هوش مصنوعی: عجب است که کسی مثل من، که فکر روشنی دارد و مانند قلمی محکم و استوار است، بتواند سخن واحدی بگوید.

حاشیه ها

1393/10/28 16:12
بِنسینا persia۱۵۰۰@yahoo.com

بیت سوم "قلزم رحمت به کنار افتادم" "

1404/03/17 06:06
شمس (ساقی)

عشق بر باد اگر داد (مرا) باکی نیست

 

مصراع سوم (مرا) در تایپ جا افتاده اصلاح بفرمایید.