غزل شمارهٔ ۵۵۸۶
تمتع با کمال قرب از آن رعنا نمیبینم
که زیر پا نبیند یار و من بالا نمیبینم
مگر از دور گرد محمل لیلی نمایان شد؟
که از مجنون اثر در دامن صحرا نمیبینم
کمینگاه نگاه حسرت آلودی است هر مویم
اگر در چهره محجوب او رسوا نمیبینم
فرامش وعده من گر نه مکری در نظر دارد
چرا امروز ذوق از وعده فردا نمیبینم؟
به راهم خار ریزد خصم کوتهبین، نمیداند
که من چون شعله بیباک پیش پا نمیبینم
چه حاصل زین که چون پرگار پای آهنین دارم؟
چو من راه نجات از گردنش بیجا نمیبینم
به درد و داغ غربت زان نهادم دل که چون گوهر
گشاد این گره از ناخن دریا نمیبینم
من و دامان شب، کامروز در آفاق دامانی
که داد من دهد، جز دامن شبها نمیبینم
نگاه عجز تیغ بد گهر را تیزتر سازد
فلک گر تیغ بارد بر سرم بالا نمیبینم
ربوده است آنچنان فکر و خیال او مرا صائب
که پیش پا به چندین دیده بینا نمیبینم
غزل شمارهٔ ۵۵۸۵: فروغ مهر در پیشانی دیوار میبینمغزل شمارهٔ ۵۵۸۷: ز ناکامی گل از همصحبتان یار می چینم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تمتع با کمال قرب از آن رعنا نمیبینم
که زیر پا نبیند یار و من بالا نمیبینم
هوش مصنوعی: من از زیبایی و نزدیکی به معشوق لذت نمیبرم، چون او زیر پای من است و من از بالا او را نمیبینم.
مگر از دور گرد محمل لیلی نمایان شد؟
که از مجنون اثر در دامن صحرا نمیبینم
هوش مصنوعی: آیا از دور، نشانی از محمل لیلی دیده میشود؟ چرا که هیچ اثری از مجنون در دامن صحرا نمیبینم.
کمینگاه نگاه حسرت آلودی است هر مویم
اگر در چهره محجوب او رسوا نمیبینم
هوش مصنوعی: هر یک از موهای من، مانند یک کمینگاه است که پر از حسرت است. اگر چهره آن محبوب محجوب نبود، هرگز نمیتوانستم خودم را علیه این احساس رسوا ببینم.
فرامش وعده من گر نه مکری در نظر دارد
چرا امروز ذوق از وعده فردا نمیبینم؟
هوش مصنوعی: اگر قرار است وعدهام را فراموش کنی، پس چرا امروز از وعده فردا شوقی نمیبینم؟ آیا نقشهای در ذهنت داری که من از آن بیخبرم؟
به راهم خار ریزد خصم کوتهبین، نمیداند
که من چون شعله بیباک پیش پا نمیبینم
هوش مصنوعی: در مسیر من، دشمن نابخرد بر سر راهم خار میگذارد، اما او نمیداند که من مانند شعلهای شجاع، به جلو نگاه میکنم و از مانعها نمیترسم.
چه حاصل زین که چون پرگار پای آهنین دارم؟
چو من راه نجات از گردنش بیجا نمیبینم
هوش مصنوعی: من از این وضعیت چه سودی میبرم وقتی که پایم به زنجیر است؟ چون راهی برای نجات از این موقعیت دشوار نمیبینم.
به درد و داغ غربت زان نهادم دل که چون گوهر
گشاد این گره از ناخن دریا نمیبینم
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنج غربت، دل خود را به شدت آزار میدهم، چرا که مثل گوهر، این مشکل را از چنگال دریا نمیتوانم خلاص کنم.
من و دامان شب، کامروز در آفاق دامانی
که داد من دهد، جز دامن شبها نمیبینم
هوش مصنوعی: امروز در دنیا، من و شب کنار هم هستیم و هر جا نگاه میکنم، جز دامن شبها چیزی نمیبینم که به من آرامش و پناه دهد.
نگاه عجز تیغ بد گهر را تیزتر سازد
فلک گر تیغ بارد بر سرم بالا نمیبینم
هوش مصنوعی: نگاه ناتوانی، تیزی بدخواهی را بیشتر میکند. اگر آسمان بر سرم تیغی را رها کند، من دیگر بالا را نمیبینم.
ربوده است آنچنان فکر و خیال او مرا صائب
که پیش پا به چندین دیده بینا نمیبینم
هوش مصنوعی: فکر و خیال او به قدری مرا مشغول کرده که حتی با وجود دیدگان بینا، نمیتوانم چیزی در پیش رو ببینم.