غزل شمارهٔ ۵۵۸۰
چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم
اگر گل از گریبانم دمد چیدن نمی دانم
زبان شکوه ام کندست از روی گشاد او
رخ آیینه با ناخن خراشیدن نمی دانم
مرا بیرون بر از گردون و گلبانگ سخن بشنو
زدلتنگی درون بیضه نالیدن نمی دانم
قماش مردم عالم اگر این است، من دیدم
لباس عافیت جز چشم پوشیدن نمی دانم
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمی دانم
لباسی نیست چون پروانه عشق پرده سوز من
به گرد کعبه فانوس گردیدن نمی دانم
ز حرف خام هر بی ظرف از جا در نمی آیم
شراب کهنه ام، در شیشه جوشیدن نمی دانم
ز بس از دلخراشی سرد گردیده است دست و دل
ز کاغذ نقطه سهوی تراشیدن نمی دانم!
نگاه سرکشم در جستجوی گوشه چشمم
به هر شیرین لبی چون بوسه چسبیدن نمی دانم
ز بس بسته است راه گفتگو بر من لبش صائب
گناه خویش از آن بیرحم پرسیدن نمی دانم!
غزل شمارهٔ ۵۵۷۹: ز خود دور آن پریرو را نمیدانم نمیدانمغزل شمارهٔ ۵۵۸۱: بیا در جلوه ای سرو روان تا جان برافشانم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم
اگر گل از گریبانم دمد چیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا افرادی که دردی ندارند، به راحتی بر روی خوشیهای زندگی میغلتند. اگر روزی گل شادی از درونم بیرون بیاید، نمیدانم چگونه آن را چیدا کنم.
زبان شکوه ام کندست از روی گشاد او
رخ آیینه با ناخن خراشیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: زبان من از زیبایی چهرهاش در حال شکایت است، مانند اینکه نمیدانم چگونه با ناخن روی آیینه خراش بزنم.
مرا بیرون بر از گردون و گلبانگ سخن بشنو
زدلتنگی درون بیضه نالیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: مرا از عالم بالا جدا کن و صدای سخن را بشنو، چون در دل خود از ناراحتی و اندوه مینالم و نمیدانم چگونه تقاضای کمک کنم.
قماش مردم عالم اگر این است، من دیدم
لباس عافیت جز چشم پوشیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: اگر وضعیت انسانها در دنیا اینگونه باشد، من جز بیتوجهی به آنچه میبینم، راهی برای رسیدن به آرامش و امنیت نمیشناسم.
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: گل من از جنس شیشه و جام است و به نظر میرسد که وقتی از نوشیدنی خالی میشوم، نمیتوانم بخندم و شادی کنم.
لباسی نیست چون پروانه عشق پرده سوز من
به گرد کعبه فانوس گردیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: لباسی مثل عشق پروانهای من وجود ندارد که پردههای دل را بسوزاند. نمیدانم چگونه میتوانم دور کعبه به دور خود بچرخم.
ز حرف خام هر بی ظرف از جا در نمی آیم
شراب کهنه ام، در شیشه جوشیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: من از کلام ناپخته و بیمصرف دور میشوم و درگیر آن نمیشوم. من مانند شراب کهنهای هستم که نمیدانم در شیشه چهطور باید به جوش بیایم.
ز بس از دلخراشی سرد گردیده است دست و دل
ز کاغذ نقطه سهوی تراشیدن نمی دانم!
هوش مصنوعی: به خاطر شدت ناراحتی و درد، دست و دلم خیلی سرد شده و نمیدانم چگونه باید از روی کاغذ یک نقطه را غیر عمدی پاک کنم!
نگاه سرکشم در جستجوی گوشه چشمم
به هر شیرین لبی چون بوسه چسبیدن نمی دانم
هوش مصنوعی: نگاه جسور من به دنبال نگاهی از عشق است، و نمیدانم چرا به هر لب شیرینی نمیتوانم چسبیده و بوسه بزنم.
ز بس بسته است راه گفتگو بر من لبش صائب
گناه خویش از آن بیرحم پرسیدن نمی دانم!
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نمیتوانم با او صحبت کنم، از من خواسته که گناه خود را بیان کنم، اما نمیدانم چگونه این سوال را بپرسم، چون او خیلی بیرحم است.