گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۷۹

ز خود دور آن پری‌رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
جدا ز بحر این جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
اگرچه پیرهن در مصر و در کنعان بود نکهت
ز پیران جدا بو را نمی‌دانم نمی‌دانم
به چشم من شب و روز جهان یکرنگ می‌آید
نزاع ترک و هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
نمی‌باشد گل رعنا بهارستان وحدت را
مسلمان را و هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
به گرد خامهٔ نقاش می‌گردد نگاه من
ز نقش شیر آهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
زبان جوهر پیچیدهٔ شمشیر می‌فهمم
اشارت‌های ابرو را نمی‌دانم نمی‌دانم
لطافت پردهٔ بینش شود سرشار چون افتد
قماش آن بر رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
خوشا سیلی که می‌داند به دریا می‌رسد آخر
مآل این تکاپو را نمی‌دانم نمی‌دانم
به میزان قیامت بیش کم، کم بیش می‌آید
زبان این ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا صائب به زهر چشم پرورده است عشق او
نگاه آشنا رو را نمی‌دانم نمی‌دانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز خود دور آن پری‌رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
جدا ز بحر این جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم آن پری‌روی دور از من چه حالتی دارد، و همچنین نمی‌دانم چرا این جو و فضای آن از بقیه محیط جداست.
اگرچه پیرهن در مصر و در کنعان بود نکهت
ز پیران جدا بو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: اگرچه لباس زیبا و خوشبو در مصر و کنعان وجود دارد، اما من نمی‌دانم چرا عطر و طراوت آن از پیراهن‌های کهنه جداست.
به چشم من شب و روز جهان یکرنگ می‌آید
نزاع ترک و هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: در نظر من، در طول شب و روز، دنیا همیشه یکسان به نظر می‌رسد و من نمی‌دانم از تضاد بین ترک و هندو چه خبر است.
نمی‌باشد گل رعنا بهارستان وحدت را
مسلمان را و هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: گل زیبا و خرم بهاری در باغ وحدت وجود ندارد و من نمی‌دانم که این حال مسلمان و هندو را چگونه توضیح دهم.
به گرد خامهٔ نقاش می‌گردد نگاه من
ز نقش شیر آهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: نگاه من به دور قلم نقاش می‌چرخد و از تصویر شیر و آهو سردرگم و گم هستم.
زبان جوهر پیچیدهٔ شمشیر می‌فهمم
اشارت‌های ابرو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من زبان شمشیر را می‌فهمم، اما نمی‌توانم پیام‌های ابرو را متوجه بشوم.
لطافت پردهٔ بینش شود سرشار چون افتد
قماش آن بر رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی دیدگاه انسان به حدی می‌رسد که نمی‌توانم توضیح دهم این زیبایی کجا و چگونه به وجود می‌آید.
خوشا سیلی که می‌داند به دریا می‌رسد آخر
مآل این تکاپو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: خوشحال‌کننده است که قطره‌ای از باران می‌داند در نهایت به دریا خواهد رسید، اما من از سرانجام این تلاش و کوشش اطلاعی ندارم و نمی‌توانم بگویم.
به میزان قیامت بیش کم، کم بیش می‌آید
زبان این ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: در روز محاسبه و سنجش اعمال، همه چیز به اندازه‌ای که باید، به دقت سنجیده می‌شود. اما من نمی‌دانم که این زبان سنجش چگونه عمل می‌کند و چه واقعیاتی در آن نهفته است.
مرا صائب به زهر چشم پرورده است عشق او
نگاه آشنا رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هوش مصنوعی: عشق او مانند زهر چشمی مرا تحت تأثیر قرار داده است و نمی‌دانم چگونه به چهره آشنایش نگاه کنم.