گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۸

خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را
از دل گرم برافروز شبستانی را
گریه با سینه سوزان چه تواند کردن؟
نکند آبله سیراب، بیابانی را
باده خوب است به اندازه ساغر باشد
چه کند بلبل بی ظرف، گلستانی را؟
تا نرفته است سر رشته فرصت از دست
به که شیرازه شوی جمع پریشانی را
گر همه خانه کعبه است، که تعمیر مکن
تا توان کرد عمارت دل ویرانی را
عالم از تشنه لبان یک جگر سوخته است
به که بخشد لب او قطره بارانی را؟
اختیار لب خود را به خط سبز مده
نتوان داد به طوطی شکرستانی را
هر که از دست زلیخای هوس سالم جست
به دو عالم ندهد گوشه زندانی را
از شکرخنده بی پرده گلها پیداست
که ندیده است گلستان لب خندانی را
حلقه گوش کند حرف پریشان سخنان
هر که دیده است سر زلف پریشانی را
پیش آن کان ملاحت، دهن خوبان چیست؟
در نمکزار چه قدرست نمکدانی را؟
عالم خاک، برومند ز بالای تو شد
بهر یک سرو دهند آب، خیابانی را
خبرش نیست که آیینه ز طوطی چه کشید
به سخن هر که نیاورد سخندانی را
در عنانداری چشم تر من حیران است
در تنور آن که گره ساخته طوفانی را
به صف آرایی خود محشر ازان می نازد
که ندیده است صف آرایی مژگانی را
وقت بسیار عزیزست، گرامی دارش
به زر قلب مده یوسف کنعانی را
دل به آن چشم به افسانه و افسون مدهید
که به کافر نتوان داد مسلمانی را
در هزاران نظر شوخ نباشد صائب
آنچه در پرده بود دیده حیرانی را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را
از دل گرم برافروز شبستانی را
هوش مصنوعی: از زیبایی صورت‌های گل‌مانند خود، زلف‌های نامنظم را شاداب کن و دل گرم را در دل شب گرم و روشنی ببخش.
گریه با سینه سوزان چه تواند کردن؟
نکند آبله سیراب، بیابانی را
هوش مصنوعی: گریه با دل آکنده از درد چه فایده‌ای دارد؟ آیا این‌گونه اشک‌ها می‌تواند بیابانی را سیراب کند؟
باده خوب است به اندازه ساغر باشد
چه کند بلبل بی ظرف، گلستانی را؟
هوش مصنوعی: نوشیدنی خوب باید به اندازه باشد؛ زیرا بلبل بدون ظرف چه کاری می‌تواند برای گلستان انجام دهد؟
تا نرفته است سر رشته فرصت از دست
به که شیرازه شوی جمع پریشانی را
هوش مصنوعی: بهتر است فرصت را غنیمت شماری و قبل از آنکه اوضاع از کنترل خارج شود، سعی کنی که از بی‌نظمی‌ها جلوگیری کنی و اوضاع را سامان دهی.
گر همه خانه کعبه است، که تعمیر مکن
تا توان کرد عمارت دل ویرانی را
هوش مصنوعی: هرچند همه جا می‌تواند به جایگاه مقدسی همچون خانه کعبه شباهت داشته باشد، اما باید بدانیم که هیچ‌کس نمی‌تواند به تعمیر و ساختن دل‌های ویران بپردازد، مگر آنکه از توان و اراده لازم برخوردار باشد.
عالم از تشنه لبان یک جگر سوخته است
به که بخشد لب او قطره بارانی را؟
هوش مصنوعی: جهان از کسانی که لب تشنه دارند و دلی سوخته هستند پر است، اما آیا بهتر نیست که لب آن‌ها به جای یک قطره باران، چیز بیشتری داده شود؟
اختیار لب خود را به خط سبز مده
نتوان داد به طوطی شکرستانی را
هوش مصنوعی: برای نگهداری از زبان و کلام خود، نباید آن را به دست کسی بسپاری که ممکن است به آن آسیب برساند یا آن را به شکلی نادرست بیان کند. در اینجا به نوعی تأکید می‌شود بر اهمیت این که از کلمات و گفتار خود به درستی محافظت کنیم.
هر که از دست زلیخای هوس سالم جست
به دو عالم ندهد گوشه زندانی را
هوش مصنوعی: هر کسی که از هوس و وسوسه‌های زلیخا به سلامت عبور کند، هرگز حاضر نمی‌شود در دو عالم را به گوشه‌ای از زندان واگذار کند.
از شکرخنده بی پرده گلها پیداست
که ندیده است گلستان لب خندانی را
هوش مصنوعی: از لبخند شیرین گل‌ها مشخص است که هنوز گلستان خوش‌روانی را ندیده‌اند.
حلقه گوش کند حرف پریشان سخنان
هر که دیده است سر زلف پریشانی را
هوش مصنوعی: گوش بسپار به سخنان بی‌ربط، زیرا هر کسی که به حالت‌های آشفته و بی‌نظم نگاه کرده، می‌تواند حرف‌های ناپیوسته و پراکنده‌ای بزند.
پیش آن کان ملاحت، دهن خوبان چیست؟
در نمکزار چه قدرست نمکدانی را؟
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و جذابیت او، چهره‌های زیبا چه ارزشی دارند؟ در نمک‌زار، نمک‌دان چه جایی دارد؟
عالم خاک، برومند ز بالای تو شد
بهر یک سرو دهند آب، خیابانی را
هوش مصنوعی: در دنیای مادی، وجود و شکوه کسی مثل تو باعث رشد و سرسبزی زمین می‌شود، به طوری که به خاطر تو، حتی درختان بلند و زیبا نیز توانایی دریافت آب و زندگی دارند.
خبرش نیست که آیینه ز طوطی چه کشید
به سخن هر که نیاورد سخندانی را
هوش مصنوعی: آیینه از صحبت‌های طوطی چه رنجی برد، اما هیچ کس نمی‌داند. هر کسی که نتواند سخنی را خوب بیان کند، از این ماجرای آیینه و طوطی بی‌خبر است.
در عنانداری چشم تر من حیران است
در تنور آن که گره ساخته طوفانی را
هوش مصنوعی: چشم‌های مرطوب و نگران من در حال تفکر و حیرت هستند، در حالی که در داغی و شوق یک طوفان، گره‌ای را شکل می‌دهند.
به صف آرایی خود محشر ازان می نازد
که ندیده است صف آرایی مژگانی را
هوش مصنوعی: او به زیبایی و جمعیت خود فخر می‌فروشد، اما نمی‌داند که چگونه صفوف مژه‌ها در زیبایی و جذابیت می‌توانند درخشنده‌تر باشند.
وقت بسیار عزیزست، گرامی دارش
به زر قلب مده یوسف کنعانی را
هوش مصنوعی: زمان بسیار باارزش است، پس آن را گرامی بدار. دل را به اندازه‌ای که یوسف کنعانی برایش ارزش داشت، نده.
دل به آن چشم به افسانه و افسون مدهید
که به کافر نتوان داد مسلمانی را
هوش مصنوعی: دل را به چشمانی که مانند افسانه و جادو هستند نسپارید؛ چرا که نمی‌توان ایمان و مسلمانی را به کسی که کافر است، بخشید.
در هزاران نظر شوخ نباشد صائب
آنچه در پرده بود دیده حیرانی را
هوش مصنوعی: در هزاران چشم‌انداز، شوخی وجود ندارد؛ آنچه که در حجاب است، چشمان حیران را می‌بیند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۵۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1402/07/23 02:09
امیررضا رجبی

وقت بسیار عزیزست، گرامی دارش

به زر قلب مده یوسف کنعانی را

قلب : قلابی