گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۷

گریه از دل نبرد کلفت روحانی را
عرق شرم نشوید خط پیشانی را
لنگر درد به فریاد دل ما نرسید
تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را؟
دل آگاه ز تحریک هوا آسوده است
نیست از باد خطر تخت سلیمانی را
جان محال است که در جسم بود فارغبال
خواب، آشفته بود مردم زندانی را
جامه ای نیست به اندام تو چون عریانی
چند پنهان کنی این خلعت یزدانی را؟
زهر در مشرب من باده لب شیرین است
تا چشیدم قدح تلخ پشیمانی را
محو رخسار تو از هر دو جهان مستغنی است
مژه بیکار بود دیده قربانی را
آه ازین قوم سیه دل که گران می دانند
به زر قلب، وصال مه کنعانی را
نزند چون خط مشکین تو نقشی بر آب
مو برآید ز کف دست اگر مانی را
برندارم سر خود از قدم خم صائب
تا خط جام نسازم خط پیشانی را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گریه از دل نبرد کلفت روحانی را
عرق شرم نشوید خط پیشانی را
هوش مصنوعی: گریه از دل نتوانست روحانی را به خود آورد و عرق شرم نتوانست خط پیشانی او را پاک کند.
لنگر درد به فریاد دل ما نرسید
تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را؟
هوش مصنوعی: درد و رنج ما فریاد می‌زند، اما هیچ کمکی برای آرامش این کشتی در حال طوفان به ما نمی‌رسد.
دل آگاه ز تحریک هوا آسوده است
نیست از باد خطر تخت سلیمانی را
هوش مصنوعی: دل آگاه و آگاه از خواست‌های نفسانی، آرام است و در معرض خطرات نیست؛ چون مانند تخت سلیمان که امنیت و استحکام دارد، در امان است.
جان محال است که در جسم بود فارغبال
خواب، آشفته بود مردم زندانی را
هوش مصنوعی: روح هرگز نمی‌تواند در جسمی باشد که آرامش ندارد، چرا که در این حالت، انسان‌های زندانی نیز در خواب‌های آشفته به سر می‌برند.
جامه ای نیست به اندام تو چون عریانی
چند پنهان کنی این خلعت یزدانی را؟
هوش مصنوعی: هیچ لباسی وجود ندارد که به قامت تو بیاید، زیرا چندین برهنگی را نمی‌توان با این پوشش الهی پنهان کرد.
زهر در مشرب من باده لب شیرین است
تا چشیدم قدح تلخ پشیمانی را
هوش مصنوعی: درون مشروب من، زهر تلخی پنهان شده اما طعم شیرینش دلنشین است. زمانی که قدح پشیمانی را نوشیدم، تلخی آن را چشیدم.
محو رخسار تو از هر دو جهان مستغنی است
مژه بیکار بود دیده قربانی را
هوش مصنوعی: چهره تو آنچنان زیباست که دیگر نیازی به چیزی از دو جهان ندارد. مژه های چشم قربانی به خاطر دیدن تو بیهوده و بی کارند.
آه ازین قوم سیه دل که گران می دانند
به زر قلب، وصال مه کنعانی را
هوش مصنوعی: آه از این مردم با دل‌های تاریک که ارزش قلبی را که به عشق معشوق شباهت دارد، به پول و ثروت می‌سنجند.
نزند چون خط مشکین تو نقشی بر آب
مو برآید ز کف دست اگر مانی را
هوش مصنوعی: اگر خط مشکین تو بر آب نقشی نداشته باشد، موی تو از کف دست بیرون می‌زند اگر تو بمانی.
برندارم سر خود از قدم خم صائب
تا خط جام نسازم خط پیشانی را
هوش مصنوعی: من به خاطر قدم‌های خودم به هیچ‌وجه از جایی بلند نمی‌شوم و تا زمانی که نتوانم از دقت در نوشتن خط خودم، خطی زیبا و درخور بسازم، از موضع خود کناره‌گیری نخواهم کرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۵۷ به خوانش عندلیب