غزل شمارهٔ ۵۴۶۰
ما به چشم کوته اندیشان چنین آسوده ایم
ورنه در هر کوچه ای پای طلب فرسوده ایم
در ضمیر روشن ما چهره نگشوده نیست
گر به ظاهر تیره چون آیینه نزدوده ایم
صرفه خود چون صدف در بستن لب دیده ایم
ورنه ما چون موج، بر و بحر را پیموده ایم
پرتو خورشید داغ خاکساریهای ماست
گرچه سر از شعله فطرت به گردون سوده ایم
هرقدر سنگ جفا از دست طفلان خورده ایم
در تواضع همچو شاخ پرثمر افزوده ایم
چون نیفتد زلف مشکین سخن بر پای ما؟
ما به مژگان زلف شب را عمرها پیموده ایم
فکر ما نشگفت اگر چون برگ گل رنگین بود
سالها از غنچه خسبان گلستان بوده ایم
لب به تبخال جگر در تشنگی تر کرده ایم
پیش نیسان چون صدف هرگز دهن نگشوده ایم
نونیاز سینه صد چاک، چون گل نیستیم
روزها با صبح صادق هم گریبان بوده ایم
استخوان ما ندارد پرده چربی چو نی
بس که از مغز استخوان خویش را پالوده ایم
گرچه بر پیشانی ما نیست قفل بستگی
مسعد سنگ، دایم چون در نگشوده ایم
خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن
همچو یوسف بی گنه در چاه و زندان بوده ایم
هرقدر احباب عیب از ما برون آورده اند
در برابر ما ز غیرت بر هنر افزوده ایم
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان
می توان دانست از دستی که بر هم سوده ایم
دیو را در شیشه سر بسته نتوان بند کرد
ما چه از فکر سفر زیر فلک آسوده ایم؟
روح را در تنگنای جسم پنهان کرده ایم
چهره خورشید تابان را به گل اندوده ایم
گرچه آب زندگی از خامه ما می چکد
ما ز بخت تیره صائب در لباس دوده ایم
غزل شمارهٔ ۵۴۵۹: ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایمغزل شمارهٔ ۵۴۶۱: ما به بوی گل ز قرب گلستان آسودهایم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ما به چشم کوته اندیشان چنین آسوده ایم
ورنه در هر کوچه ای پای طلب فرسوده ایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر دید کوتاه برخی افراد، راحت و آرام به نظر میرسیم، اما در حقیقت در هر گوشه و زوایه به دنبال چیزهایی هستیم که برایمان اهمیت دارد و در این راه خسته شدهایم.
در ضمیر روشن ما چهره نگشوده نیست
گر به ظاهر تیره چون آیینه نزدوده ایم
هوش مصنوعی: در درون روشن ما هیچ چهرهای پنهان نیست، اگرچه به ظاهر مانند یک آینه کدر و تیره به نظر میرسیم.
صرفه خود چون صدف در بستن لب دیده ایم
ورنه ما چون موج، بر و بحر را پیموده ایم
هوش مصنوعی: ما میبینیم که مثل صدف به خود میپیچیم و رازهایمان را محافظت میکنیم، اما در حقیقت، ما همچون امواج، دریاها و سواحل را زیر پا گذاشتهایم و تجارب زیادی کسب کردهایم.
پرتو خورشید داغ خاکساریهای ماست
گرچه سر از شعله فطرت به گردون سوده ایم
هوش مصنوعی: نور خورشید همچون خاکی است که ما از آن به وجود آمدهایم، هرچند که ما به خاطر طبیعت خود به آسمان بلند پرواز کردهایم.
هرقدر سنگ جفا از دست طفلان خورده ایم
در تواضع همچو شاخ پرثمر افزوده ایم
هوش مصنوعی: ما هرچقدر از ناملایمات و سختیها ضربه خوردهایم، در مقابل آن با فروتنی و نرمخویی، همچون درختی پربار رشد کردهایم.
چون نیفتد زلف مشکین سخن بر پای ما؟
ما به مژگان زلف شب را عمرها پیموده ایم
هوش مصنوعی: چرا زلف مشکی جایی برای ما نمیگذارد؟ ما سالها با مژگان چشم خود به تاریکی شب سفر کردهایم.
فکر ما نشگفت اگر چون برگ گل رنگین بود
سالها از غنچه خسبان گلستان بوده ایم
هوش مصنوعی: اگر فکر ما همچون برگ گل زیبا و رنگین باشد، شگفتی ندارد که سالها در مانند غنچه خوابیدهایم و در دنیای گلها زندگی کردهایم.
لب به تبخال جگر در تشنگی تر کرده ایم
پیش نیسان چون صدف هرگز دهن نگشوده ایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر تشنگی، آتش در دلمان را با لبهایمان شعلهور کردهایم و مثل صدف، هرگز دهنمان را باز نکردهایم.
نونیاز سینه صد چاک، چون گل نیستیم
روزها با صبح صادق هم گریبان بوده ایم
هوش مصنوعی: ما همچون گلی زیبا و شاداب نیستیم که دلمان نرم و بیخیال باشد. چه بسیار روزهایی که با غم و اندوه گذراندهایم و با حقیقتهای تلخ زندگی درگیر بودهایم.
استخوان ما ندارد پرده چربی چو نی
بس که از مغز استخوان خویش را پالوده ایم
هوش مصنوعی: بدن ما مانند نی خالی از چربی است و فقط استخوانهای ما باقی مانده، زیرا به اندازهای از وجود خود را تصفیه کردهایم.
گرچه بر پیشانی ما نیست قفل بستگی
مسعد سنگ، دایم چون در نگشوده ایم
هوش مصنوعی: هرچند بر پیشانی ما نشانی از قفل و وابستگی وجود ندارد، اما همیشه در دل و جان خود همچنان به عشق و محبت باز هستیم.
خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن
همچو یوسف بی گنه در چاه و زندان بوده ایم
هوش مصنوعی: در هر جایی که باشیم، چه در سرزمین غریبهای مانند مصر و چه در خانه و وطن خود، ممکن است همانند یوسف بیگناه در چاه و زندان گرفتار شویم.
هرقدر احباب عیب از ما برون آورده اند
در برابر ما ز غیرت بر هنر افزوده ایم
هوش مصنوعی: هرچقدر که دوستان عیوب و نقصهای ما را بیان کردهاند، ما از روی غیرت و محبت، به هنر و تواناییهای خود افزودهایم.
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان
می توان دانست از دستی که بر هم سوده ایم
هوش مصنوعی: حسرت ما بر روزهای گذشته را میتوان با برگهای پاییزی مقایسه کرد، مانند دستی که به هم زدهایم و نشان میدهد که چقدر از آن روزها فاصله گرفتهایم.
دیو را در شیشه سر بسته نتوان بند کرد
ما چه از فکر سفر زیر فلک آسوده ایم؟
هوش مصنوعی: نمیتوان دیو را در شیشه محبوس کرد؛ پس ما چرا در فکر سفر در آسمان راحت نیستیم؟
روح را در تنگنای جسم پنهان کرده ایم
چهره خورشید تابان را به گل اندوده ایم
هوش مصنوعی: ما روح خود را در محبوسیت جسم نگه داشتهایم و نور و زیبایی واقعی را با چیزهای دنیوی و زودگذر پوشاندهایم.
گرچه آب زندگی از خامه ما می چکد
ما ز بخت تیره صائب در لباس دوده ایم
هوش مصنوعی: با اینکه از قلم ما جویبار زندگی سرازیر میشود، اما ما همچنان به خاطر بخت بدمان در حالتی تیره و تار زندگی میکنیم.

صائب