گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۴۱

ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم
لنگر تمکین به این ریگ روان نسپرده ایم
از ورق گردانی باد خزان آسوده ایم
دل به رنگ و بوی باغ و بوستان نسپرده ایم
از شتاب عمر ما را نیست بر خاطر غبار
ایستادن ما به این آب روان نسپرده ایم
از عزیزی شاد و از خواری مکدر نیستیم
امتیازی ما به ابنای زمان نسپرده ایم
قفل ما چون غنچه دارد از درون خود کلید
ما گشاد دل به دست دیگران نسپرده ایم
می کشد از خانه ما را جذبه طفلان برون
از جنون زوری به خود ما چون کمان نسپرده ایم
خودنمایی شیوه ما نیست چون نادیدگان
جوهر دل را به شمشیر زبان نسپرده ایم
با بزرگی از زمین صد پله ایم افتاده تر
شوکت و شانی به خود چون آسمان نسپرده ایم
هرچه از دولت به آگاهی سرآید نعمت است
هوشیاری ما به این رطل گران نسپرده ایم
بر لباس عاریت چون بخیه چسبیدن خطاست
ما به دولت دل چو این نودولتان نسپرده ایم
گر به سیم قلب می گیرند ما را مفت ماست
نقد انصافی به اهل کاروان نسپرده ایم
قانعیم از سرو و بید این چمن با سایه ای
ما برومندی به این بی حاصلان نسپرده ایم
با جنون ساده دل بوده است صائب کار ما
اختیار خود به عقل کاردان نسپرده ایم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم
لنگر تمکین به این ریگ روان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما به وسایل و امکانات دنیوی وابسته نیستیم و دل به این چیزهای ناپایدار نسپردیم.
از ورق گردانی باد خزان آسوده ایم
دل به رنگ و بوی باغ و بوستان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما از تغییرات فصلی و وزش بادهای پاییز نگران نیستیم و دل‌نگرانی‌هایی درباره رنگ و بوی باغ و گلستان نداریم.
از شتاب عمر ما را نیست بر خاطر غبار
ایستادن ما به این آب روان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: عمر ما به سرعت در حال گذر است و نمی‌توانیم در برابر آن بایستیم؛ ما حتی نتوانسته‌ایم آرامش و سکونی را که در این مسیر در حال جریان است، تجربه کنیم.
از عزیزی شاد و از خواری مکدر نیستیم
امتیازی ما به ابنای زمان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما از دوستی یک عزیز خوشحالیم و از ناخوشی‌های زندگی ناراحت نیستیم، چون برتری ما به دیگران وابسته به زمان نیست.
قفل ما چون غنچه دارد از درون خود کلید
ما گشاد دل به دست دیگران نسپرده ایم
هوش مصنوعی: قفل وجود ما مانند غنچه‌ای است که از درونش کلید بیرون می‌آید. ما دل خود را به دیگران نسپرده‌ایم و همچنان در کنترل خود داریم.
می کشد از خانه ما را جذبه طفلان برون
از جنون زوری به خود ما چون کمان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: بچه‌ها ما را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهند و از خانه بیرون می‌کشند. ما به‌قدری درگیر آنها هستیم که خودمان را در کنترل نداریم، مانند کمانی که به‌سختی نگه داشته شده باشد.
خودنمایی شیوه ما نیست چون نادیدگان
جوهر دل را به شمشیر زبان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما اهل خودپسندی و خودنمایی نیستیم، زیرا افرادی که نمی‌توانند ببینند، ارزش واقعی دل را با کلام بیهوده نفروخته‌اند.
با بزرگی از زمین صد پله ایم افتاده تر
شوکت و شانی به خود چون آسمان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما با وجود بزرگی و عظمت خود، از زمین فاصله زیادی داریم، همچون که به آسمان دست نیافته‌ایم و شوق و عزتی که باید داشته باشیم، را به خود نگرفته‌ایم.
هرچه از دولت به آگاهی سرآید نعمت است
هوشیاری ما به این رطل گران نسپرده ایم
هوش مصنوعی: هر آنچه که از سرنوشتمان به ما می‌رسد، نعمت است و ما به هوشیاری و آگاهی خود در این زمینه ارزش قائل هستیم.
بر لباس عاریت چون بخیه چسبیدن خطاست
ما به دولت دل چو این نودولتان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: چسباندن بخیه به لباسی که امانت است کار نادرستی است. ما قلب خود را به دولت و دنیای فعلی همچون این افراد نادان نمی‌سپاریم.
گر به سیم قلب می گیرند ما را مفت ماست
نقد انصافی به اهل کاروان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: اگر دل‌های ما را به خاطر پول و طلا بخرند، ما را ارزان‌تر از آنچه که ارزش داریم می‌دانند. ما راستگو و منصفانه با اهل کاروان‌ همراهی نکرده‌ایم.
قانعیم از سرو و بید این چمن با سایه ای
ما برومندی به این بی حاصلان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما از زیبایی‌های این چمن و سایه درختان بید و سرو راضی هستیم و خود را از این چیزهای بی‌فایده جدا کرده‌ایم.
با جنون ساده دل بوده است صائب کار ما
اختیار خود به عقل کاردان نسپرده ایم
هوش مصنوعی: ما با عشق و احساسات خود زندگی کرده‌ایم و هیچ‌گاه تصمیمات‌مان را به عقل و خرد متکی نکرده‌ایم.