غزل شمارهٔ ۵۴۲۶
چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم
سرمه ای کو تا به عیب خویشتن بینا شوم
غیرتی کو تا ز خود آتش بر آرم چون چنار
تا به چند از بی بری بارچمن پیراشوم
چون کمان از خانه آرایی ندیدم حاصلی
وحشتی کو تا جدا از خود به منزلها شوم
از گرانجانان چو کوه قاف ایمن نیستم
گرنهان از دیده ها در خلوت عنقا شوم
همچو پیکان باشد از آتش کلید قفل من
غنچه گل نیستم کز هر نسیمی واشوم
دستگیری کن مرا ساقی به یک رطل گران
تا سبکبار از غم دنیا و مافیها شوم
ناتمامان چون مه نو یاد من خواهند کرد
از نظر روزی که چون خورشید ناپیدا شوم
سنگ طفلان است دامنگیر مجنون مرا
ورنه من هم می توانم سیل این صحراشوم
لنگری کو تا چو گوهر جمع سازم خویش را
چون حباب و موج تاکی خرج این دریا شوم
فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان
من چسان غافل به پیری از غم فردا شوم
می شمارد چرخ بی انصاف صبح کاذبم
گرزنور صدق روشن چون ید بیضا شوم
در گلستان که شبنم مهر از لب برنداشت
چون زر گل چند خرج خنده بیجاشوم
همچنان از خلق طعن خودنمایی می کشم
با زمین هموار اگر صائب چو نقش پا شوم
غزل شمارهٔ ۵۴۲۵: می شود پرشور هروادی که مجنونش منمغزل شمارهٔ ۵۴۲۷: سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم
سرمه ای کو تا به عیب خویشتن بینا شوم
هوش مصنوعی: چرا باید به عیوب دیگران بپردازم و از آنها سخن بگویم؟ به جای آن، بهتر است که به خودم نگاهی بیندازم و عیوب خودم را بشناسم و اصلاح کنم.
غیرتی کو تا ز خود آتش بر آرم چون چنار
تا به چند از بی بری بارچمن پیراشوم
هوش مصنوعی: غیرت و شجاعت کیست که مثل درخت چنار از خود آتشی را برافروزد؟ تا کی باید از بیپناهی و بیدفاعی رنج ببرم و سر تکان دهم؟
چون کمان از خانه آرایی ندیدم حاصلی
وحشتی کو تا جدا از خود به منزلها شوم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که به خاطر نداشتن آمادگی و آرایش مناسب، نتوانستم به موفقیتی دست پیدا کنم و به همین دلیل احساس ناامیدی میکنم که مبادا از خودم دور شوم و به درون منزلها بروم.
از گرانجانان چو کوه قاف ایمن نیستم
گرنهان از دیده ها در خلوت عنقا شوم
هوش مصنوعی: من از گرانجانی مثل کوه قاف هم در امان نیستم، اگر چه بخواهم از دیدگان پنهان بمانم و در تنهایی به موجودی نادر و خیالی تبدیل شوم.
همچو پیکان باشد از آتش کلید قفل من
غنچه گل نیستم کز هر نسیمی واشوم
هوش مصنوعی: من مانند پیکانی هستم که از آتش ساخته شده، و قفل وجود من به راحتی باز نمیشود. من مانند غنچه گلی نیستم که با هر نسیمی باز شوم و در معرض تغییر قرار گیرم.
دستگیری کن مرا ساقی به یک رطل گران
تا سبکبار از غم دنیا و مافیها شوم
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفا به من کمک کن و با یک پیمانه سنگین شراب، بار غمهای دنیا و مشکلاتش را از دوشم بردار تا آزاد و سبکبار شوم.
ناتمامان چون مه نو یاد من خواهند کرد
از نظر روزی که چون خورشید ناپیدا شوم
هوش مصنوعی: ناتمامان چون ماه نو به یاد من خواهند بود از روزی که مانند خورشید ناپیدا شوم.
سنگ طفلان است دامنگیر مجنون مرا
ورنه من هم می توانم سیل این صحراشوم
هوش مصنوعی: مشکلات و موانع که در زندگی ام وجود دارد مانند سنگ هایی هستند که به اراده و ناتوانی من برمی گردند. اما در حقیقت، من هم توانایی دارم که مانند یک سیل عظیم بر این چالش ها غالب شوم و بر آنها غلبه کنم.
لنگری کو تا چو گوهر جمع سازم خویش را
چون حباب و موج تاکی خرج این دریا شوم
هوش مصنوعی: به دنبال نقطهای از ثبات و استقامت هستم تا بتوانم خودم را مانند گوهر جمع کنم. میخواهم تا کی در این دریا غرق شوم، مانند حباب و موج که در حرکتاند.
فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان
من چسان غافل به پیری از غم فردا شوم
هوش مصنوعی: جمعه برای کودکان من یادآور تلخیهای شنبه است. من چطور میتوانم از غم آینده بیخبر باشم و به پیری برسم؟
می شمارد چرخ بی انصاف صبح کاذبم
گرزنور صدق روشن چون ید بیضا شوم
هوش مصنوعی: چرخ روزگار بیرحم، صبحگاهانی که واقعی نیست را میشمارد، گویی اگر نور صدق و راستی را در خود داشته باشم، میتوانم همچون دست حضرت موسی (ید بیضا) توانمند و درخشان شوم.
در گلستان که شبنم مهر از لب برنداشت
چون زر گل چند خرج خنده بیجاشوم
هوش مصنوعی: در گلستان، چون شبنم عشق از لبانم دور نیست، مانند گل زرد که زود درخشش خود را از دست میدهد، من هم به بیهوده در شادی و خنده میگذرانم.
همچنان از خلق طعن خودنمایی می کشم
با زمین هموار اگر صائب چو نقش پا شوم
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه هر روز از انتقادات مردم رنج میبرم، اگر به اندازه یک اثر کوچک در زمین هموار شوم، همچنان به زندگی ادامه میدهم.