گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۱۸

در ریاضِ آفرینش صد دل بی‌برگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر می‌کنم
بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست
بستر و بالین ز آتش چون سمندر می‌کنم
خوار می‌گردند دنیا دوستان در چشم من
چون نظر صائب به دنیای محقر می‌کنم
فقر را از حفظ آب رو توانگر می‌کنم
نان خشک خود به آب زندگی تر می‌کنم
تشنه ساحل نیم چون کشتی بی‌بادبان
هرکجا امید طوفان است لنگر می‌کنم
چند در خامی سراید روزگارم سوختم
عود خام خویش را در کار مجمر می‌کنم
با سبکدستان سخاوت سرخ‌رویی بردهد
هرچه سازم جمع مینا به ساغر می‌کنم
دانه من با زمین خاکساری آشناست
می‌کنم نشو نما چون خاک بر سر می‌کنم
ناتوانی پرده چشم حسودان می‌شود
عیش‌های فربه از پهلوی لاغر می‌کنم
بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می‌کنم
چون صدف هر قطره آبی که می‌گیرم ز ابر
از صفای سینهٔ بی‌کینه گوهر می‌کنم
موج دریا گر شود شمشیر من چون ماهیان
جوشن داودی تسلیم در بر می‌کنم
چون فلاخن بیستون بر گرد می گردد مرا
بس که موزون نقش شیرین را مصور می‌کنم
تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُسته‌ام
دست در یک کاسه با خورشید انور می‌کنم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در ریاضِ آفرینش صد دل بی‌برگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر می‌کنم
هوش مصنوعی: در باغ آفرینش، به خیال یک صد دل بی‌برگ، با فقر و کمبود، همچون درخت صنوبر رفتار می‌کنم.
بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست
بستر و بالین ز آتش چون سمندر می‌کنم
هوش مصنوعی: بر دل من هیچ بار سنگین از درد و رنج عشق وجود ندارد، اما در بستر و خوابگاه من مانند سمندر که در آتش زندگی می‌کند، احساس درونم را می‌سازم.
خوار می‌گردند دنیا دوستان در چشم من
چون نظر صائب به دنیای محقر می‌کنم
هوش مصنوعی: برای من، افرادی که به دنیا دل بسته‌اند، در دیدگاه من به چشمی نگران و حقیر می‌آیند؛ زیرا وقتی به دنیای پست و ناچیز نگاه می‌کنم، آن‌ها را حقیر می‌بینم.
فقر را از حفظ آب رو توانگر می‌کنم
نان خشک خود به آب زندگی تر می‌کنم
هوش مصنوعی: من با حفظ آبرو، فقر را تحمل می‌کنم و از نان خشک خود، به زندگی امید و تازگی می‌بخشم.
تشنه ساحل نیم چون کشتی بی‌بادبان
هرکجا امید طوفان است لنگر می‌کنم
هوش مصنوعی: من مانند کشتی‌ای هستم که بادبان ندارد و در جستجوی ساحل آرامش به سر می‌برم. هر جا که امیدی به طوفان و تغییر پیدا می‌کنم، در آنجا لنگر می‌زنم و منتظرم.
چند در خامی سراید روزگارم سوختم
عود خام خویش را در کار مجمر می‌کنم
هوش مصنوعی: چند بار در نادانی و بی‌تجربگی زندگی کرده‌ام؛ اکنون می‌سوزم و از چوب خام وجود خودم، مانند عودی که در آتش می‌سوزد، بهره‌برداری می‌کنم تا بتوانم خود را در این دوران بهبود بخشم.
با سبکدستان سخاوت سرخ‌رویی بردهد
هرچه سازم جمع مینا به ساغر می‌کنم
هوش مصنوعی: با افراد بی‌خبر از دنیا، بخشش و سخاوت می‌تواند موجب سرافرازی و خوش‌رویی شود. هر چیزی که بسازم، آن را در گلاب‌دان به نحوی زیبا و دل‌نشین قرار می‌دهم.
دانه من با زمین خاکساری آشناست
می‌کنم نشو نما چون خاک بر سر می‌کنم
هوش مصنوعی: دانه من با زمین، که humble و فروتن است، آشناست. من نیز مانند خاکی که بر سر می‌زنم، رشد و نمو می‌کنم.
ناتوانی پرده چشم حسودان می‌شود
عیش‌های فربه از پهلوی لاغر می‌کنم
هوش مصنوعی: حسودان نمی‌توانند خوشی‌های پرشکوه را ببینند و به همین دلیل من لذت‌های زندگی را از سمت ضعیفان و ناتوانان می‌گیرم.
بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می‌کنم
هوش مصنوعی: پیشی گرفتن از نیازمندان کار درستی نیست؛ چون وقتی میوه به وفور در بازار حاضر می‌شود، من هم می‌توانم تازه‌های زیادی بیاورم.
چون صدف هر قطره آبی که می‌گیرم ز ابر
از صفای سینهٔ بی‌کینه گوهر می‌کنم
هوش مصنوعی: هر قطره‌ی آبی که از ابر می‌گیرم، مانند صدفی است که از عمق سینه‌ای پاک و بدون کینه، جواهر می‌سازد.
موج دریا گر شود شمشیر من چون ماهیان
جوشن داودی تسلیم در بر می‌کنم
هوش مصنوعی: اگر امواج دریا به شکل شمشیر درآیند، من مانند ماهیانی که در زره‌ی داودی هستند، به آرامی تسلیم می‌شوم.
چون فلاخن بیستون بر گرد می گردد مرا
بس که موزون نقش شیرین را مصور می‌کنم
هوش مصنوعی: به من انگیزه و الهام زیادی می‌دهد و احساس می‌کنم مانند یک فلاخن که به دور می‌چرخد، توانایی ایجاد تصاویری زیبا و هماهنگ از احساسات و زیبایی‌ها را دارم.
تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُسته‌ام
دست در یک کاسه با خورشید انور می‌کنم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که از آلودگی‌های دنیوی رها شوم، می‌خواهم دستم را در یک ظرف مشترک با نور خورشید قرار دهم.

حاشیه ها

1402/10/13 19:01
سیدمحمد جهانشاهی

چون فلاخن بیستون بر گرد ●می● گردد مرا