غزل شمارهٔ ۵۴۱۳
گر کند آن بیوفا از من جدایی، چون کنم
من که از اهل وفایم بیوفایی چون کنم
زلف بندی نیست کز تدبیر بتوان پاره کرد
کند دندان خود از نیر خایی چون کنم
در میان رشته زنار و آن موی کمر
فرق بسیارست، کافر ماجرایی چون کنم
آب شمشیر شهادت دانه را خرمن کند
در نثار خرده جان بدادایی چون کنم
آسمان چون قمریان در حلقه فرمان اوست
از کمند زلف او فکر رهایی چون کنم
بر خدنگ غمزه او شش جهت بال و پرست
خویشتن را جمع ازین تیر هوایی چون کنم
موج چون خار و خس اینجا دست و پا گم کرده است
من درین دریا به این بی دست و پایی چون کنم
با دل روشن نمی بینند مردان پیش پا
من درین ظلمت سرا بی روشنایی چون کنم
سازگاری با گرانجانان نمی آید زمن
نرم بر خود سنگ را چون مومیایی چون کنم
دیده یوسف شناسی نیست در مصر وجود
از برای چشم کوران سرمه سایی چون کنم
دیده خود را درین بستانسرا چون آفتاب
کاسه دریوزه شبنم گدایی چون کنم
بیستون عشق می گویدبه آواز بلند
رتبه کار مرا من خودستایی چون کنم
من که مردم را توان چون عصا شد تکیه گاه
صائب از آتش زبانی اژدهایی چون کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر کند آن بیوفا از من جدایی، چون کنم
من که از اهل وفایم بیوفایی چون کنم
هوش مصنوعی: اگر آن بیوفا از من جدا شود، من که خودم وفادار هستم، چگونه میتوانم بیوفایی کنم؟
زلف بندی نیست کز تدبیر بتوان پاره کرد
کند دندان خود از نیر خایی چون کنم
هوش مصنوعی: زلفی که به هم بافته شده، به گونهای نیست که به سادگی بتوان آن را باز کرد. دندان خود را هم نمیتوانم از نیر بافت بکنم، پس چه کار میتوانم بکنم؟
در میان رشته زنار و آن موی کمر
فرق بسیارست، کافر ماجرایی چون کنم
هوش مصنوعی: در بین زنار (رشتهای که در کمر بسته میشود) و موهای کمر، تفاوت زیادی وجود دارد. من نمیدانم چگونه با این داستان عشق و دلدادگی کنار بیایم.
آب شمشیر شهادت دانه را خرمن کند
در نثار خرده جان بدادایی چون کنم
هوش مصنوعی: آب شمشیر شهادت، دانه را به کشتزار تبدیل میکند و در این راه، جان ناقص من قربانی میشود. حالا من چه تصمیمی باید بگیرم؟
آسمان چون قمریان در حلقه فرمان اوست
از کمند زلف او فکر رهایی چون کنم
هوش مصنوعی: آسمان مثل حلقهای از زنجیرهای طلایی در اختیار اوست؛ حالا چه جوری میتوانم به فکر آزادی از قید و بندهای زلف او باشم؟
بر خدنگ غمزه او شش جهت بال و پرست
خویشتن را جمع ازین تیر هوایی چون کنم
هوش مصنوعی: به خاطر نگاه افسونگر او، شش جهت زندگیام را جمع کردهام. حالا نمیدانم باید چگونه با این تیر بیهدف، بار دیگر به پرواز درآیم.
موج چون خار و خس اینجا دست و پا گم کرده است
من درین دریا به این بی دست و پایی چون کنم
هوش مصنوعی: موجها مانند خار و علف در اینجا سردرگم و آشفته هستند. من در این دریا چگونه میتوانم با این وضعیت بیرمق و آشفتهام روبهرو شوم؟
با دل روشن نمی بینند مردان پیش پا
من درین ظلمت سرا بی روشنایی چون کنم
هوش مصنوعی: مردان با دلهای روشن، در این تاریکی و بینوری، چیزی نمیبینند. من چگونه میتوانم در این شرایط دشوار پیش بروم؟
سازگاری با گرانجانان نمی آید زمن
نرم بر خود سنگ را چون مومیایی چون کنم
هوش مصنوعی: سازگاری با انسانهای متکبر و خودرأی برای من دشوار است. من چگونه میتوانم مانند مومیایی، روی سنگ سخت خود نرمش نشان دهم؟
دیده یوسف شناسی نیست در مصر وجود
از برای چشم کوران سرمه سایی چون کنم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره دارد که در سرزمین مصر که یوسف در آنجا مشهور است و چهرهای زیبا دارد، افرادی که چشم بینا ندارند نمیتوانند زیبایی او را ببینند. بنابراین، او از خود میپرسد که چگونه میتواند سرمهای به چشمان کوران بزند تا زیبایی یوسف را نشان دهد. این بیان به نوعی نشاندهنده ناتوانی در درک زیبایی و حقیقت است.
دیده خود را درین بستانسرا چون آفتاب
کاسه دریوزه شبنم گدایی چون کنم
هوش مصنوعی: چشمانم را در این باغ مانند آفتابی میبینم که در حال درخواست شبنم از گدا هستم.
بیستون عشق می گویدبه آواز بلند
رتبه کار مرا من خودستایی چون کنم
هوش مصنوعی: کوه بیستون در زمینه عشق به آواز بلند میگوید که مقام و جایگاه من چیست. من چگونه میتوانم در مورد خودم سخن بگویم و خود را ستایش کنم؟
من که مردم را توان چون عصا شد تکیه گاه
صائب از آتش زبانی اژدهایی چون کنم
هوش مصنوعی: من نمیتوانم مانند عصا به دیگران تکیه کنم، چون خودم در آتش کلامی شومساز گرفتار هستم و نمیدانم چگونه از این وضعیت رهایی یابم.

صائب