غزل شمارهٔ ۵۴۱۱
ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم
پشت چون آیینه مظلم به گلخن چون کنم
دیده روشن به خون دل زمن قانع شده است
من ز قندیل حرم امساک روغن چون کنم
از لطافت باز شبنم بر نمی دارد گلش
خار خشک خویش من درکار گلشن چون کنم
باغ را نتوان تمام از رخنه دیوار دید
دل تسلی از تماشایش به دیدن چون کنم
من گرفتم عیب خود از دیده ها کردم نهان
عیب خود پوشیده از دلهای روشن چون کنم
پرده ناموس نتواند حریف عشق شد
شعله جواله را پنهان به دامن چون کنم
از نسیمی من که می لرزم به جان چون برگ بید
دعوی ازادگی چون سرو سوسن چون کنم
من گرفتم خار راهش را بر اوردم زپا
خارخارش راز دل بیرون به سوزن چون کنم
چون کنم تسخیر آن حسن پریشان گردرا
ماه را گردآوری با چشم روزن چون کنم
باز من در آن جهان مسند ز دست شاه داشت
از نظر بستن خرامش آن نشیمن چون کنم
لامکان چون چشمه سوزن بر دل من تنگ بود
در جهان تنگتر از چشم سوزن چون کنم
از تجلی هر سر خاری است میل آتشین
حفظ چشم خویش در صحرای ایمن چون کنم
در فلاخن می نهد سیل حوادث کوه را
جمع پای خویش صائب من به دامن چون کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم
پشت چون آیینه مظلم به گلخن چون کنم
هوش مصنوعی: دل من از بدن جداست و نورانی است، اما وقتی به پشت سر نگاه میکنم، مانند آینهای تاریک و کثیف به نظر میرسد. چگونه میتوانم این وضعیت را تغییر دهم؟
دیده روشن به خون دل زمن قانع شده است
من ز قندیل حرم امساک روغن چون کنم
هوش مصنوعی: چشمانم به خاطر غمهای دل آرام گرفتهاند، اما من نمیدانم چگونه میتوانم از چراغ حرم، روغن صرفهجویی کنم.
از لطافت باز شبنم بر نمی دارد گلش
خار خشک خویش من درکار گلشن چون کنم
هوش مصنوعی: گل با وجود اینکه خارهای خشک دارد، باز هم لطافت و زیبایی شبنم را از دست نمیدهد. من چگونه میتوانم در باغ گلستان به کار خود ادامه دهم؟
باغ را نتوان تمام از رخنه دیوار دید
دل تسلی از تماشایش به دیدن چون کنم
هوش مصنوعی: نمیتوان تمام زیباییهای باغ را از طریق شکاف دیوار مشاهده کرد. حالا دل من برای تسلی این زیبایی به تماشای آن مشغول است و نمیدانم چگونه این نیاز را برطرف کنم.
من گرفتم عیب خود از دیده ها کردم نهان
عیب خود پوشیده از دلهای روشن چون کنم
هوش مصنوعی: من عیبها و نواقص خود را از نگاه دیگران پنهان کردهام، اما این عیبها همچنان در دلهای روشن و آگاه وجود دارند. حالا چه کار باید بکنم؟
پرده ناموس نتواند حریف عشق شد
شعله جواله را پنهان به دامن چون کنم
هوش مصنوعی: عشق چنان آتشینی است که پردهی عفت و ناموس نمیتواند در برابر آن مقاومت کند. چگونه میتوانم شعلهور شدن این آتش را در دامن پنهان کنم؟
از نسیمی من که می لرزم به جان چون برگ بید
دعوی ازادگی چون سرو سوسن چون کنم
هوش مصنوعی: من از نسیمی میلرزم و چون برگ بید احساس ضعف میکنم. چگونه میتوانم ادعای آزادی و استقلال داشته باشم مانند سرو و سوسن؟
من گرفتم خار راهش را بر اوردم زپا
خارخارش راز دل بیرون به سوزن چون کنم
هوش مصنوعی: من در مسیر او خاری را که باعث دردش شده بود، برداشتم و حالا نمیدانم چطور احساسات و رازهای دل خود را بیان کنم.
چون کنم تسخیر آن حسن پریشان گردرا
ماه را گردآوری با چشم روزن چون کنم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم زیبایی آن دلبر پریشان را به دست آورم، وقتی که نمیتوانم نور ماه را در چشمهایش جمع کنم؟
باز من در آن جهان مسند ز دست شاه داشت
از نظر بستن خرامش آن نشیمن چون کنم
هوش مصنوعی: من دوباره در آن جهان، جایی که مقام و قدرت شاه را از دست دادهام، در حال فکر کردن به زیباییهای آن دنیا هستم. اکنون چگونه میتوانم از تماشای زیباییهای آن سرزمین دست بکشم؟
لامکان چون چشمه سوزن بر دل من تنگ بود
در جهان تنگتر از چشم سوزن چون کنم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از احساس تنگنا و محدودیت صحبت میکند و میگوید که دلش مانند چشمهای است که با وجود وسعتش، به شدت در فشار و تنگی است. او احساس میکند که در دنیای اطرافش، محدودتر از این هم نمیتواند باشد. به عبارت دیگر، شاعر به عمق مشکل و ناامیدی خود اشاره دارد و میخواهد بگوید که افسوس و تنگی که در دل احساس میکند، حتی از کوچکترین چیزها هم بیشتر است.
از تجلی هر سر خاری است میل آتشین
حفظ چشم خویش در صحرای ایمن چون کنم
هوش مصنوعی: از درخشش و ظهور هر چیزی، سرخی و حرارت خاصی وجود دارد، اما چگونه میتوانم در بیابان امن، از خطر چشم خود محافظت کنم؟
در فلاخن می نهد سیل حوادث کوه را
جمع پای خویش صائب من به دامن چون کنم
هوش مصنوعی: در برابر حوادث و مشکلاتی که همچون سیلی بزرگ به وجود میآید، کوهها که نماد استقامت و ثبات هستند، در حال فرو رفتن هستند. من، صائب، چگونه میتوانم با این وضعیت کنار بیایم و از عهدهاش برآیم؟

صائب