غزل شمارهٔ ۵۴۰۷
برق آهی کو که رو در خرمن گردون کنم
این گره را باز از پیشانی هامون کنم
زان خوشم با دامن صحرا که از چشم غزل
حلقه ای هر لحظه بر زنجیر خود افزون کنم
من گرفتم رام گردیدند با من آهوان
بر خمار سنگ طفلان صبر یارب چون کنم
موی جوهر از خمیر آیینه را نتوان کشید
خارخار عشق را از سینه چون بیرون کنم
از سواد شهر خاکستر نشین شد اخگرم
تربیت این شعله را از دامن هامون کنم
چون کنم در خدمت پیر مغان گردنکشی
من که خم را از ادب تعظیم افلاطون کنم
از دهان یار دارد چاشنی گفتار من
خامه ها را بی شق از شیرینی مضمون کنم
شاهد خامی است جوش باده در آغوش خم
حاش الله شکوه از ناسازی گردون کنم
از صفای سینه ام چشم جهان آورد آب
آه اگر آیینه دل از بغل بیرون کنم
از مروت نیست خوردن بر دل ازاد سرو
ورنه من هم می توانم مصرعی موزون کنم
چون به بیدردان کنم تکلیف صائب جام خویش
من که خونها می خورم تا ساغری پر خون کنم
غزل شمارهٔ ۵۴۰۶: چند اوقات گرامی صرف آب و گل کنمغزل شمارهٔ ۵۴۰۸: جذبه ای کوتا سر از زندان تن بیرون کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برق آهی کو که رو در خرمن گردون کنم
این گره را باز از پیشانی هامون کنم
هوش مصنوعی: میخواهم با یک آه و ناله، آسمان را روشن کنم تا بتوانم این مشکل را حل کنم و غم و درد را از ذهنم رها کنم.
زان خوشم با دامن صحرا که از چشم غزل
حلقه ای هر لحظه بر زنجیر خود افزون کنم
هوش مصنوعی: من از دامن سرسبز صحرا خوشحالم، زیرا از آنجا میتوانم به شعرم زیبایی افزوده و احساساتم را در هر لحظه ابراز کنم.
من گرفتم رام گردیدند با من آهوان
بر خمار سنگ طفلان صبر یارب چون کنم
هوش مصنوعی: من به دست خودم کنترل اوضاع را به دست گرفتم و آهوان هم در کنار من آرام شدند. اما این بچههای صبور، یارب! حالا من چهطور میتوانم تحمل کنم؟
موی جوهر از خمیر آیینه را نتوان کشید
خارخار عشق را از سینه چون بیرون کنم
هوش مصنوعی: نمیتوانم زیبایی موی جوهری را که از خمیره آیینه ساخته شده است، از آن جدا کنم، و عشق را که در سینهام است، چگونه میتوانم بیرون بیاورم؟
از سواد شهر خاکستر نشین شد اخگرم
تربیت این شعله را از دامن هامون کنم
هوش مصنوعی: زندگی در شهری پر از مشکلات و سختیها باعث شده که من مانند آتش خاموشی باشم. حالا میخواهم با تعلیم و تربیت، آتش درونم را دوباره زنده کنم و از گیاهان هامون بهرهبرداری کنم تا این شعله را به وجود آورم.
چون کنم در خدمت پیر مغان گردنکشی
من که خم را از ادب تعظیم افلاطون کنم
هوش مصنوعی: وقتی در حضور پیر میکده هستم، چگونه میتوانم سرکشی کنم؟ من با احترام و ادب، خم را به پاس قدردانی از او خم میکنم.
از دهان یار دارد چاشنی گفتار من
خامه ها را بی شق از شیرینی مضمون کنم
هوش مصنوعی: از زبان محبوبم، حرفهایم رنگ و طعمی خاص میگیرد و من میخواهم قلمها را از شیرینی معناهای پیامم لبریز کنم.
شاهد خامی است جوش باده در آغوش خم
حاش الله شکوه از ناسازی گردون کنم
هوش مصنوعی: عشق در دل من به شدت فروزان است و مانند نوشیدنی درون ظرفی زنده و پرحرارت است. نمیخواهم به سرنوشت نامساعد زندگی شکایت کنم.
از صفای سینه ام چشم جهان آورد آب
آه اگر آیینه دل از بغل بیرون کنم
هوش مصنوعی: از پاکی و روشنی دل من، دنیای اطراف پر از زیبایی و شادابی میشود. افسوس که اگر دل را از درون خود خارج کنم، شاید دیگر آن صفا و آرامش را نداشته باشد.
از مروت نیست خوردن بر دل ازاد سرو
ورنه من هم می توانم مصرعی موزون کنم
هوش مصنوعی: خوردن دل آزاد و بیمروت است، وگرنه من هم میتوانم شعر قشنگی بگویم.
چون به بیدردان کنم تکلیف صائب جام خویش
من که خونها می خورم تا ساغری پر خون کنم
هوش مصنوعی: زمانی که با بیدردان روبرو میشوم، کار و تکلیفم را روشن میکنم، اما من که از درد و رنج بسیار رنج میبرم، تلاش میکنم تا از این خونها ساغری سرشار از احساسات و عواطف بسازم.

صائب