گنجور

غزل شمارهٔ ۵۳۶

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا
بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب
آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا
قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر
من که باشم که نسازند فراموش مرا؟
شد ز بیداری من صبح قیامت نومید
برد از بس که تماشای تو از هوش مرا
تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟
که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا
چشم من واله موی قلم نقاش است
نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا
تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب
می رود عمر به خمیازه آغوش مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
هوش مصنوعی: چرا اگر شراب کهنه‌ای در من وجود نداشته باشد، شور و حال من از بین برود؟ حتی زمانی که سکوت کرده‌ام، باز هم صدای شوری در درونم دارم.
می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
هوش مصنوعی: من بار تهمت را بر دوش خود حمل می‌کنم و هر چند که سجاده‌ام در برابر مردم از تزویر و فریب خالی شده، اما همچنان به ادامه‌ی راهم متعهد هستم.
جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا
هوش مصنوعی: عذاب و بی‌تابی من مثل دل دریاست و جزء ذات من است، نه امری گذرا یا عارضی. این حال و احساسات من به مانند خم سینه‌ای است که پر از جوش و خروش است.
بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب
آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا
هوش مصنوعی: در انتهای حباب، دریایی نهفته است که رازهای عمیق و بزرگی را در دل خود دارد. این درحالی است که سکوت من، به نوعی نشانه‌ی ادب و احترام نسبت به آن رازهاست.
قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر
من که باشم که نسازند فراموش مرا؟
هوش مصنوعی: من آنقدر ارزش دارم که از یاد نروم. پس چه اهمیتی دارد که دیگران درباره من چه تصوری داشته باشند؟
شد ز بیداری من صبح قیامت نومید
برد از بس که تماشای تو از هوش مرا
هوش مصنوعی: من از بیداری‌ام به امید صبح قیامت ناامید شدم، زیرا تماشای تو به قدری مرا مسحور کرده که از حوش رفته‌ام.
تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟
که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا
هوش مصنوعی: آیا تا زمانی که این سبو در میخانه باقی مانده، من احساس می‌کنم که هر لحظه بار سنگین ردا از دوشم می‌افتد؟
چشم من واله موی قلم نقاش است
نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا
هوش مصنوعی: چشم من به زیبایی موی قلم نقاش شیفته است و نباید به طراحی و نشانه‌های زینتی که بر روی صورت من وجود دارد، فریب بخورد.
تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب
می رود عمر به خمیازه آغوش مرا
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدم، مانند گلی در باغ، احساس می‌کنم که عمرم در حال گذر است و به آرامی و بی‌حوصلگی می‌گذرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۳۶ به خوانش عندلیب