گنجور

غزل شمارهٔ ۵۲۱

دل مقید به شکرزار هوس نیست مرا
رشته حرص به پا همچو مگس نیست مرا
خواهم از عالم بالا چو صدف روزی خویش
چون نگین چشم به دست همه کس نیست مرا
بر دلم باری اگر هست ز فارغبالی است
گله از دام و شکایت ز قفس نیست مرا
عشق پاک است درین قافله جنسی که مراست
بیمی از هرزه درایان جرس نیست مرا
از می عشق بود مستی پروانه من
هیچ اندیشه ز شبگرد و عسس نیست مرا
نشود دام خسیسان، نفس گیرایم
گوشه گیری ز پی صید مگس نیست مرا
همه شب قافله ناله من در راه است
گرچه فریادرسی همچو جرس نیست مرا
هست افشردن دندان به جگر، میوه من
چشم بر سیب زنخدان ز هوس نیست مرا
می کنم صرف شکرخنده بی پروایی
گرچه چون صبح فزون از دو نفس نیست مرا
بحر از جوش گهر یک دل پر آبله است
در چنین وقت که در سینه نفس نیست مرا
صائب آن موج سرابم که درین دامن دشت
دل به جا از نفس هرزه مرس نیست مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل مقید به شکرزار هوس نیست مرا
رشته حرص به پا همچو مگس نیست مرا
هوش مصنوعی: دل من به علاقه‌مندی‌های دنیا وابسته نیست و مانند مگس که به نُکته‌ای می‌چسبد، به خواسته‌های بی‌فایده نیز چسبیده نیست.
خواهم از عالم بالا چو صدف روزی خویش
چون نگین چشم به دست همه کس نیست مرا
هوش مصنوعی: من از عالم بالاتر مثل صدف، روزی‌ام را می‌خواهم، چون که مانند نگینی در چشم، اما برای هر کسی نیست.
بر دلم باری اگر هست ز فارغبالی است
گله از دام و شکایت ز قفس نیست مرا
هوش مصنوعی: اگر در دل من باری سنگینی وجود دارد، به خاطر خوشی‌های گذشته است. من از دام و قفس ناراحت نیستم و شکایتی ندارم.
عشق پاک است درین قافله جنسی که مراست
بیمی از هرزه درایان جرس نیست مرا
هوش مصنوعی: عشق خالص و واقعی در این گروهی که من در آن هستم وجود دارد و من از افرادی که به دنبال لذت‌های بی‌خود هستند هیچ نگرانی ندارم.
از می عشق بود مستی پروانه من
هیچ اندیشه ز شبگرد و عسس نیست مرا
هوش مصنوعی: من از عشق مست شده‌ام و مانند پروانه‌ای در حال پروازم. هیچ نگرانی‌ای از شب‌گردان و نگهبانان ندارم.
نشود دام خسیسان، نفس گیرایم
گوشه گیری ز پی صید مگس نیست مرا
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در دام انسان‌های کوچک و کم‌ارزش بیفتم؛ برای من نشستن و دوری از جمع، به خاطر به دام انداختن مگس نیست.
همه شب قافله ناله من در راه است
گرچه فریادرسی همچو جرس نیست مرا
هوش مصنوعی: هر شب ناله‌هایم به مانند یک کاروان در حال حرکت است، هرچند که هیچ‌کس نیست که به دادم برسد، مانند صدای جرس.
هست افشردن دندان به جگر، میوه من
چشم بر سیب زنخدان ز هوس نیست مرا
هوش مصنوعی: شکیبایی و تحمل دردها در دلم وجود دارد، اما آرزوهای ناپسند و بی‌حاصل برای من معنا ندارد.
می کنم صرف شکرخنده بی پروایی
گرچه چون صبح فزون از دو نفس نیست مرا
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و بخشش‌ها سپاسگزارم، اگرچه مانند صبح، تنها دو نفس برای من باقی مانده است.
بحر از جوش گهر یک دل پر آبله است
در چنین وقت که در سینه نفس نیست مرا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که در دل خود از احساسات و دردهای عمیق مانند دریا پر است، اما در زمانی که آرامش و نفس بر او حاکم نیست، این احساسات به‌شدت خود را نشان می‌دهند. در واقع تصویرگر حالتی است که در آن حتی با وجود درد و رنج، نمی‌تواند به وضوح بیان کند که چه احساسی دارد.
صائب آن موج سرابم که درین دامن دشت
دل به جا از نفس هرزه مرس نیست مرا
هوش مصنوعی: من مانند موجی در سراب هستم که در دامن این دشت دل، جایی برای نفس‌های بی‌هدف ندارم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۲۱ به خوانش عندلیب