غزل شمارهٔ ۵۲۰
چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا
گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا
خاکساری است مرا روشنی دیده و دل
شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟
کبک مستم، غمی از کوه و کمر نیست مرا
می توان کرد به تسلیم شکر حنظل را
نتوان تلخ نشستن که شکر نیست مرا
چون سپر، موجه شمشیر به هم پیوسته است
در مصافی که به جز سینه سپر نیست مرا
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان
هیچ دربار به جز برگ سفر نیست مرا
چه حضورست که در پرده غم صائب نیست؟
با غم عشق تمنای دگر نیست مرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا
گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا
هوش مصنوعی: وقتی که وارد دنیای خوشی و شادی میشوم، دیگر برای من راه بازگشت وجود ندارد. حتی اگر بخواهم به حالت قبلی خود برگردم، نمیتوانم از این محیط و جو دلانگیز جدا شوم.
خاکساری است مرا روشنی دیده و دل
شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا
هوش مصنوعی: وجود من به خاطر روشنایی چشمان و دل ناآرامیام، مانند خاکی است که زیر باران میماند. من همچون جواهری، از یتیمی و تنهایی رنج میبرم و هیچ چیز ارزشمندی برایم نیست.
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟
کبک مستم، غمی از کوه و کمر نیست مرا
هوش مصنوعی: سنگی که بچهها به سمت من میزنند، نمیتواند آسیبی به دل سرگردان و دلتنگ من بزند. من مانند کبکی سرمست هستم و هیچ گونه غمی از کوه و کمر ندارم.
می توان کرد به تسلیم شکر حنظل را
نتوان تلخ نشستن که شکر نیست مرا
هوش مصنوعی: میتوان به راحتی از سختیها رضایت داد و تسلیم شد، ولی نمیتوان انتظار داشت که تلخی حنظل را با شکر تبدیل کرد، زیرا شکر در وجود من نیست.
چون سپر، موجه شمشیر به هم پیوسته است
در مصافی که به جز سینه سپر نیست مرا
هوش مصنوعی: در این جمله بیان شده است که مانند سپر، در نبردی قرار گرفتهام که تنها میتوانم از سینهام دفاع کنم و هیچ سلاح دیگری ندارم. وجود سپر و شمشیر به هم مرتبط است و من تنها با همین ابزار درگیرم.
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
هوش مصنوعی: اگر عشق را بپذیریم، هنر من نقص پیدا میکند، اما در غیر این صورت، جز بیهنری، چیزی در من وجود ندارد.
منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان
هیچ دربار به جز برگ سفر نیست مرا
هوش مصنوعی: من همان درخت نخیلم که در پاییز قرار دارم و در این جهان هیچ چیزی به جز برگ سفر برای من وجود ندارد.
چه حضورست که در پرده غم صائب نیست؟
با غم عشق تمنای دگر نیست مرا
هوش مصنوعی: حضور چه قدر حیرتآور است که در سایه غم، صائب هیچ نیست؟ اکنون دیگر به جز غم عشق، آرزویی ندارم.

صائب