گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۹

گلِ داغ است اگر تاجِ زری هست مرا
اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا
برگِ من زخمِ زبان است درین سبز چمن
سنگِ اطفال بود گر ثمری هست مرا
عکسِ من سایه فکنده است بر این آینه‌ها
گر درین هفت صدف هم، گهری هست مرا
نیست در روی زمین سوخته جانی، ورنه
در دلِ سنگ گمانِ شرری هست مرا
خرده گیران نتوانند شدن پیشم تیغ
که ز گردآوری خود سپری هست مرا
جلوهٔ مه بود از آبِ روان روشن تر
گر به رخسارِ نکویان نظری هست مرا
دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَترست
هست از دیدهٔ خود گر خطری هست مرا
برو ای قاصد و زحمت ببر ای باد صبا
که هم از نامهٔ خود، نامه‌بری هست مرا
نیست جز سایهٔ بالای تو ای سروِ روان
در همه روی زمین گر دگری هست مرا
سری از بیضهٔ گردون نتوان بیرون برد
ورنه در پردهٔ دل، بال و پری هست مرا
دیدهٔ شور چو شبنم ز هوا می بارد
تا درین باغ چو گل مشتِ زری هست مرا
صد هنر پردهٔ یک عیب چو نتواند شد
زین چه حاصل که به هر مو هنری هست مرا؟
از شکستِ دلِ چون شیشه چرا اندیشم؟
که درین شیشه نهان شیشه‌گری هست مرا
رنگِ بست است شبِ بختِ سیاهم، ورنه
در دلِ سوخته آهِ سحری هست مرا
به دو صد زخم مرا از تو جدا نتوان کرد
که به هر موی تو پیوسته سری هست مرا
نیست صائب به جز از آبلهٔ پای طلب
در ره عشق اگر همسفری هست مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گلِ داغ است اگر تاجِ زری هست مرا
اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا
هوش مصنوعی: اگرچه برای من تاجی از طلا وجود دارد، اما این داغ و غم درونم را نمی‌پوشاند. اگر دلیلی برای شادی و خوشحالی باشد، آن اشک‌های رنگین من است که نشان‌دهنده‌ی احساسات عمیق من است.
برگِ من زخمِ زبان است درین سبز چمن
سنگِ اطفال بود گر ثمری هست مرا
هوش مصنوعی: برگ من در این چمن سبز، کلام زخم‌دار و تلخی است و اگر نتیجه‌ای برای من وجود دارد، باید به یاد داشته باشیم که این تنها سنگ‌دلی کودکان است.
عکسِ من سایه فکنده است بر این آینه‌ها
گر درین هفت صدف هم، گهری هست مرا
هوش مصنوعی: چهره‌ام در آینه‌ها منعکس شده است؛ حتی اگر در هفت صدف، جواهری برای من وجود داشته باشد.
نیست در روی زمین سوخته جانی، ورنه
در دلِ سنگ گمانِ شرری هست مرا
هوش مصنوعی: در دنیا کسی نیست که در آتش عشق نسوخته باشد، وگرنه حتی دل سنگی هم ممکن است جرقه‌ای از عشق را در خود داشته باشد.
خرده گیران نتوانند شدن پیشم تیغ
که ز گردآوری خود سپری هست مرا
هوش مصنوعی: نقادان و منتقدان نمی‌توانند به من آسیب برسانند، زیرا من از تجربیات و داشته‌های خودم، سدی برای دفاع ساخته‌ام.
جلوهٔ مه بود از آبِ روان روشن تر
گر به رخسارِ نکویان نظری هست مرا
هوش مصنوعی: اگرچه آب روان درخشان است، اما زیبایی چهره‌ی نیکوکاران برای من روشن‌تر و جذاب‌تر است.
دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَترست
هست از دیدهٔ خود گر خطری هست مرا
هوش مصنوعی: دشمن نزدیک و آشنا از دشمنان خارجی خطرناک‌تر است، زیرا اگر از جانب خودم خطری احساس کنم، به وضوح آن را می‌بینم.
برو ای قاصد و زحمت ببر ای باد صبا
که هم از نامهٔ خود، نامه‌بری هست مرا
هوش مصنوعی: برو ای پیام‌آور و زحمت بکش، ای باد صبا، چرا که من هم از نامهٔ خود، پیامی برایم هست.
نیست جز سایهٔ بالای تو ای سروِ روان
در همه روی زمین گر دگری هست مرا
هوش مصنوعی: هیچ چیز در این دنیا جز سایه و تاثیر تو وجود ندارد، ای سرو زیبا. اگر چیز دیگری هم در زندگی من باشد، تنها به خاطر توست.
سری از بیضهٔ گردون نتوان بیرون برد
ورنه در پردهٔ دل، بال و پری هست مرا
هوش مصنوعی: تنها می‌توانم در اطراف چشمهٔ زندگی، وجود خود را کشف کنم و گرنه در عمق وجودم، آرزوهای بزرگی دارم که پرواز می‌کنند.
دیدهٔ شور چو شبنم ز هوا می بارد
تا درین باغ چو گل مشتِ زری هست مرا
هوش مصنوعی: چشمانم به شوق و اندوه مانند شبنم در حال بارش است، تا در این باغ که من شبیه گل هستم، با دستان نازک و لطیف خودم را نشان دهم.
صد هنر پردهٔ یک عیب چو نتواند شد
زین چه حاصل که به هر مو هنری هست مرا؟
هوش مصنوعی: اگر یک عیب بزرگ وجود داشته باشد که هیچ راهی برای پنهان کردن آن نباشد، چه فایده‌ای دارد که به هر میزان استعداد و هنری در چیزهای دیگر داشته باشیم؟
از شکستِ دلِ چون شیشه چرا اندیشم؟
که درین شیشه نهان شیشه‌گری هست مرا
هوش مصنوعی: چرا باید درباره‌ی دل شکسته‌ام مانند شیشه نگران باشم؟ زیرا در این شیشه که دل من است، یک شیشه‌گری وجود دارد که مرا می‌شناسد و می‌تواند به من کمک کند.
رنگِ بست است شبِ بختِ سیاهم، ورنه
در دلِ سوخته آهِ سحری هست مرا
هوش مصنوعی: رنگ شب سیاه و تاریک است، اما در قلب سوخته‌ام حسرت یک صبح روشن را دارم.
به دو صد زخم مرا از تو جدا نتوان کرد
که به هر موی تو پیوسته سری هست مرا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زخم‌های زیادی از تو خورده‌ام، هیچ‌کدام نمی‌توانند من را از تو جدا کنند، زیرا هر کدام از موهای تو به من پیوندی دارد.
نیست صائب به جز از آبلهٔ پای طلب
در ره عشق اگر همسفری هست مرا
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، تنها نشانه‌ای که صائب از آن صحبت می‌کند، زخم‌های ناشی از تلاش و جستجوی عشق است. حتی اگر کسی در این راه همراه من باشد، این زخم‌ها وجود دارند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۱۹ به خوانش عندلیب