گنجور

غزل شمارهٔ ۵۲۲

رنگی از لاله عذاران جهان نیست مرا
بهره جز داغ ازین لاله ستان نیست مرا
به تهی چشمی خود ساخته ام چون غربال
چشم بر خرمن آن مورمیان نیست مرا
از تماشای گلستان جهان چون شبنم
بهره غیر از دل و چشم نگران نیست مرا
آه کز قامت چون تیر سبکرفتاران
غیر خمیازه خشکی چو کمان نیست مرا
گرچه چون فاخته از طوق، تمام آغوشم
جلوه ای قسمت ازان سرو روان نیست مرا
در خرابات جنون نشو و نما یافته ام
سنگ اطفال کم از رطل گران نیست مرا
سرد گردیده دل و دست من از جمعیت
برگ شیرازه چو اوراق خزان نیست مرا
نان اگر نیست مرا، چشم و دل سیری هست
آب رو هست، اگر آب روان نیست مرا
دارم از جوهر ذاتی جگر تیغ کباب
سخن سخت کم از سنگ فسان نیست مرا
دایم از درد طلب نعل در آتش دارم
منزلی چون سفر ریگ روان نیست مرا
دل آزاده من فارغ از اقبال هماست
سر پرواز به بال دگران نیست مرا
زنگیان دشمن آیینه بی زنگارند
طمع روی دل از تیره دلان نیست مرا
طفل طبع است مذاقم، من اگر پیر شدم
دل جوان است، اگر بخت جوان نیست مرا
از خسیسان ز خسیسی است توقع صائب
برگ کاهی طمع از کاهکشان نیست مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رنگی از لاله عذاران جهان نیست مرا
بهره جز داغ ازین لاله ستان نیست مرا
هوش مصنوعی: هیچ رنگی از گل‌های سرخ در دنیا برای من وجود ندارد و من جز درد و غم از این گلگیران چیزی نصیبم نشده است.
به تهی چشمی خود ساخته ام چون غربال
چشم بر خرمن آن مورمیان نیست مرا
هوش مصنوعی: من با چشمان خالی و بی‌محتوا مانند غربالی شده‌ام که نمی‌تواند هیچ چیز را ببیند و در برابر انبوهی از مورچه‌ها، به من هیچ چیزی نمی‌رسد و چیزی را درک نمی‌کنم.
از تماشای گلستان جهان چون شبنم
بهره غیر از دل و چشم نگران نیست مرا
هوش مصنوعی: من فقط از تماشای زیبایی‌های دنیا مانند گلستان، دل و چشم نگرانم بهره‌ای ندارم.
آه کز قامت چون تیر سبکرفتاران
غیر خمیازه خشکی چو کمان نیست مرا
هوش مصنوعی: ای کاش از قامت لاغرم، نفس شگفتی برآید؛ اما در حقیقت، مثل کمان نیازی به هیچ کس ندارم.
گرچه چون فاخته از طوق، تمام آغوشم
جلوه ای قسمت ازان سرو روان نیست مرا
هوش مصنوعی: هرچند که مانند فاخته به خاطر زیبایی خودم را به نمایش می‌گذارم، اما هیچ بخشی از وجودم به اندازه آن سرو لطیف و دلربا نیست.
در خرابات جنون نشو و نما یافته ام
سنگ اطفال کم از رطل گران نیست مرا
هوش مصنوعی: در فضایی که احساسات دیوانگی حاکم است، رشد کرده و پرورش یافته‌ام. برای من، سنگ‌ریزه‌های بچه‌ها از نظر ارزشی هیچ تفاوتی با وزن سنگ‌های سنگین ندارند.
سرد گردیده دل و دست من از جمعیت
برگ شیرازه چو اوراق خزان نیست مرا
هوش مصنوعی: دل و دست من از جمع شدن دور شده و سرد شده‌اند، مانند برگ‌های پاییزی که از درختان می‌افتند و دیگر به هم متصل نیستند. من نیز در این وضعیت احساس تنهایی و جدایی می‌کنم.
نان اگر نیست مرا، چشم و دل سیری هست
آب رو هست، اگر آب روان نیست مرا
هوش مصنوعی: اگر نانی برای خوردن ندارم، اما دل و چشمی سیر دارم. حتی اگر آب روانی در دسترس نباشد، رودی از آب همچنان هست.
دارم از جوهر ذاتی جگر تیغ کباب
سخن سخت کم از سنگ فسان نیست مرا
هوش مصنوعی: من از عمق وجود خود، همچون گاز کباب که تند و تیز است، حرف می‌زنم. این حالت من از سنگ هم سخت‌تر است و نشان‌دهنده‌ی درد و رنجی عمیق است.
دایم از درد طلب نعل در آتش دارم
منزلی چون سفر ریگ روان نیست مرا
هوش مصنوعی: من همیشه به خاطر دردی که دارم، به دنبال آرامشی هستم که مانند سفر در مسیر سنگلاخی و دشوار نیست.
دل آزاده من فارغ از اقبال هماست
سر پرواز به بال دگران نیست مرا
هوش مصنوعی: دل آزاد من وابسته به شانس و اقبال دیگران نیست و همچنین آرزوی پرواز بر بالِ دیگران را ندارم.
زنگیان دشمن آیینه بی زنگارند
طمع روی دل از تیره دلان نیست مرا
هوش مصنوعی: دشمنان زنگی مانند آینه‌ای هستند که بدون کثیفی و آلودگی‌اند. من به خاطر دل تیره‌ام، هیچ طمعی به زیبایی آن‌ها ندارم.
طفل طبع است مذاقم، من اگر پیر شدم
دل جوان است، اگر بخت جوان نیست مرا
هوش مصنوعی: طبیعت من مانند یک کودک است؛ حتی اگر پیری به سراغم بیاید، دل من جوان و شاداب باقی می‌ماند، هرچند که شاید شانس جوانی را نداشته باشم.
از خسیسان ز خسیسی است توقع صائب
برگ کاهی طمع از کاهکشان نیست مرا
هوش مصنوعی: توقع و چشم‌داشت از افراد بی‌ارزش، امیدی بی‌مورد است. من از کسانی که خود ارزش کمی دارند، انتظار دریافت چیزهای با ارزش را ندارم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۲۲ به خوانش عندلیب