گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۰

سخن آن است که از جای درآرد دل را
حدی آن است که دیوانه کند محمل را
باده آن است که خشت از سر خم بردارد
عالم آن است که بیدار کند جاهل را
سخن پوچ همان به که نیاید بر لب
چه کمال از کف بی مغز بود ساحل را؟
خانه زادست نشاط دل خونین جگران
مطرب از بال و پر خویش بود بسمل را
گر شوی مرغ، همان بال ترا دام ره است
تا سبکبار نسازی ز علایق دل را
محو دلجویی پروانه بود روی دلش
شمع دارد به زبان گرچه همه محفل را
بی سخن، قابل تحسین نبود احسانش
هر که محتاج به گفتار کند سایل را
باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
با خبر باش که بر هم نزنی یک دل را
عشق داغی است که مرهم نکند پنهانش
چند بر چهره خورشید بمالی گل را؟
نیست با اهل خرد سنگ ملامت را کار
نقطه بر سر نگذارند خط باطل را
صائب از خود بفشان گرد علایق زنهار
کاین غباری است که پوشیده کند منزل را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن آن است که از جای درآرد دل را
حدی آن است که دیوانه کند محمل را
هوش مصنوعی: صحبت این است که کلامی باید وجود داشته باشد که بتواند احساسات و دل را از جای خود بیرون آورد، و آن قدر قوی باشد که حتی معشوق را مجنون کند.
باده آن است که خشت از سر خم بردارد
عالم آن است که بیدار کند جاهل را
هوش مصنوعی: نوشیدنی حقیقی همان است که انسان را از غفلت و نادانی بیرون آورد و آگاهی و بیداری را برای او به ارمغان بیاورد. عالمی واقعی کسی است که بتواند افراد نادان را بیدار کند و به فهم و آگاهی برساند.
سخن پوچ همان به که نیاید بر لب
چه کمال از کف بی مغز بود ساحل را؟
هوش مصنوعی: بهتر است سکوت کنی تا اینکه سخن بی‌معنا بگویی. چه فایده‌ای دارد وقتی که فردی دانشی ندارد، در مورد موضوعات صحبت کند؟
خانه زادست نشاط دل خونین جگران
مطرب از بال و پر خویش بود بسمل را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نمایش شادی و نشاطی که در دل انسان‌های زخم‌خورده و داغ‌دیده وجود دارد اشاره می‌کند. او به طرز تصویری بیان می‌کند که این شادی، همچون یک طرب‌خوان، با بال و پر خود، می‌تواند آنها را تسلی دهد و به آنها روحیه ببخشد. در واقع، شادی و زندگی دوباره به آنها می‌آید، هرچند که زخم‌ها و غم‌ها هنوز وجود دارند.
گر شوی مرغ، همان بال ترا دام ره است
تا سبکبار نسازی ز علایق دل را
هوش مصنوعی: اگر بخواهی آزادانه پرواز کنی، باید از بندها و وابستگی‌هایت رها شوی. تا زمانی که به دلبستگی‌هایت ادامه بدهی، آزادی واقعی را نخواهی داشت.
محو دلجویی پروانه بود روی دلش
شمع دارد به زبان گرچه همه محفل را
هوش مصنوعی: در دل پروانه شوق دلجویی و مهرورزی وجود دارد، اما او به ظاهر فقط جلوه شمع را به نمایش می‌گذارد، در حالی که همه می‌دانند در این جمع بیشتر از آنچه که نشان می‌دهد، احساسات و زبانه‌های خاموشی دارد.
بی سخن، قابل تحسین نبود احسانش
هر که محتاج به گفتار کند سایل را
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیگران کمک کند، اما این کمک را با کلام و صحبت همراه نسازد، هنوز هم قابل ستایش است. هر کس که نیازمند باشد، به تنهایی عمل خیر او را درک می‌کند و نیازی به بیان آن نیست.
باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
با خبر باش که بر هم نزنی یک دل را
هوش مصنوعی: باغ را به گره‌های غنچه تبدیل کرده‌اند، و باخبر باش که محبت و دل یکی را دچار مشکلی نکنی.
عشق داغی است که مرهم نکند پنهانش
چند بر چهره خورشید بمالی گل را؟
هوش مصنوعی: عشق مانند آتشی است که هیچ درمانی بر آن موثر نیست. حتی اگر گل را چندین بار با نور خورشید بپوشانی، باز هم اثر آن عشق باقی خواهد ماند.
نیست با اهل خرد سنگ ملامت را کار
نقطه بر سر نگذارند خط باطل را
هوش مصنوعی: اهل خرد و دانایی هیچ‌گاه خود را در معرض سرزنش قرار نمی‌دهند و اجازه نمی‌دهند خطاهای دیگران بر آن‌ها تأثیر بگذارد. آنها نمی‌گذارند نقاط ضعف و اشتباهات بر ذهنشان تأثیر منفی بگذارد.
صائب از خود بفشان گرد علایق زنهار
کاین غباری است که پوشیده کند منزل را
هوش مصنوعی: از خودت دور کن وابستگی‌ها را، زیرا این‌ها همچون غباری هستند که باعث می‌شوند منزلت و مقام تو پنهان بماند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۱۰ به خوانش عندلیب