غزل شمارهٔ ۵۰۷۴
حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش
آیینه راخبر نبود از صفای خویش
چون شمع تا به خلوت او راه برده ام
صد بار دیده ام سر خود زیر پای خویش
آمیخته است مستی و مستوریم به هم
افکنده ام به گردن مینا ردای خویش
ازهاله مه به حلقه ماتم نشسته است
شرمنده است پیش رخش از صفای خویش
ازبس که دل زدیدنت از جای رفته است
تا روز باز خواست نیاید به جای خویش
از بس به کار ماگره افکنده اند خلق
پهلو تهی کنیم ز بند قبای خویش
تا چند پاسبانی عیب نهان کنم ؟
یکبار پرده می کشم از عیبهای خویش
رفتم که حلقه بردر بیگانگی زنم
شاید به این وسیله شوم آشنای خویش
صائب مقیم گلشن فردوس گشته ام
تا محو کرده ام به رضایش رضای خویش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش
آیینه راخبر نبود از صفای خویش
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری و ارزش خود را نمیداند، همانطور که آینه از پاکی و زیبایی خود بیخبر است.
چون شمع تا به خلوت او راه برده ام
صد بار دیده ام سر خود زیر پای خویش
هوش مصنوعی: به خاطر او و در پی عشقش، مانند شمع به خاموشی و محو شدن رفتهام و بارها دیدهام که خود را در سایه او نادیده گرفتهام.
آمیخته است مستی و مستوریم به هم
افکنده ام به گردن مینا ردای خویش
هوش مصنوعی: من مستی و پنهانکاریام را با هم درآمیختهام و جام می را بر گردن مینا آویزان کردهام.
ازهاله مه به حلقه ماتم نشسته است
شرمنده است پیش رخش از صفای خویش
هوش مصنوعی: مه در حال غروب و فضایی غمآلود قرار دارد و از زیبایی خود خجالتزده است. این خجلت به خاطر درخشانی و زیبایی معشوقی است که در برابرش قرار دارد. به عبارت دیگر، زیبایی معشوق آنقدر فراوان و خیرهکننده است که ماه احساس حقارت و کمبود میکند.
ازبس که دل زدیدنت از جای رفته است
تا روز باز خواست نیاید به جای خویش
هوش مصنوعی: به خاطر دل بریدنهای مکرر از تو، دل دیگر در جای خود قرار ندارد و تا روزی که قضاوت صورت گیرد، به مکان اصلی خود برنمیگردد.
از بس به کار ماگره افکنده اند خلق
پهلو تهی کنیم ز بند قبای خویش
هوش مصنوعی: به دلیل سختیهایی که مردم در کار ما وارد کردهاند، ما در زندگی احساس ناتوانی میکنیم و از زنجیرها و محدودیتهایی که بر خود داریم، آزاد میشویم.
تا چند پاسبانی عیب نهان کنم ؟
یکبار پرده می کشم از عیبهای خویش
هوش مصنوعی: چقدر باید عیبهای پنهانم را پوشانده و از آنها محافظت کنم؟ یک بار پرده از روی عیبهایم برمیدارم و آنها را نشان میدهم.
رفتم که حلقه بردر بیگانگی زنم
شاید به این وسیله شوم آشنای خویش
هوش مصنوعی: رفتم تا حلقهای بر در بیگانه بزنم؛ شاید به این وسیله بتوانم با خودم آشنا شوم.
صائب مقیم گلشن فردوس گشته ام
تا محو کرده ام به رضایش رضای خویش
هوش مصنوعی: من در گلشن بهشت زندگی میکنم و به قدری در خوشنودی او غرق شدهام که دیگر به خوشنودی خودم اهمیت نمیدهم.