گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۷۰

از بیقراری دل اندوهگین خویش
خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش
در وادیی که روبه قفا می روند خلق
در قعر چاهم از نظر دوربین خویش
ای وای اگر مرا نکند آب،انفعال
زین تخمها که کاشته ام در زمین خویش
آن خرمنم که خوشه اشک است حاصلم
از جیب و دامن تهی خوشه چین خویش
یوسف به سیم قلب فروشی ز عقل نیست
ما صلح کرده ایم زدنیا به دین خویش
یک نقش بیش نیست نگین را و لعل او
دارد هزار رنگ سخن درنگین خویش
از بس گرفته است مرا در میان گناه
از شرم ننگرم به یسار و یمین خویش
دایم به خون گرم شفق غوطه می خورم
چون صبح صادق از نفس راستین خویش
چون شبنم است بستر و بالین من ز گل
در خارزار، از نظر پاک بین خویش
گرد یتیمی گهر پاک من شود
گرد از دلی که بسترم از آستین خویش
چون گل فریب خنده شادی نمی خوریم
نقش مراد ماست ز چین جبین خویش
صید مراد ازوست که درصید گاه عشق
گردد تمام چشم وبود درکمین خویش
صائب ز هر که هست به کردار کمترم
در گفتگو اگر چه ندارم قرین خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بیقراری دل اندوهگین خویش
خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش
هوش مصنوعی: من همواره از بی‌قراری و درد دل خود شرمنده‌ام، به خاطر کمبودهایی که در شخصیت و کرامت انسانی‌ام حس می‌کنم.
در وادیی که روبه قفا می روند خلق
در قعر چاهم از نظر دوربین خویش
هوش مصنوعی: در جایی که مردم به عقب برمی‌گردند و توجهی به جلو ندارند، من در عمق چاهی قرار دارم که از دید دوربین خودم پنهان مانده‌ام.
ای وای اگر مرا نکند آب،انفعال
زین تخمها که کاشته ام در زمین خویش
هوش مصنوعی: اگر آب به این تخم‌ها که در زمین خود کاشته‌ام نرسد، وای به حال من و آنچه کشت کرده‌ام.
آن خرمنم که خوشه اشک است حاصلم
از جیب و دامن تهی خوشه چین خویش
هوش مصنوعی: محصول من که گندم‌هایش اشک است، از جیب و دامن خالی‌ام به دست می‌آید.
یوسف به سیم قلب فروشی ز عقل نیست
ما صلح کرده ایم زدنیا به دین خویش
هوش مصنوعی: یوسف به خاطر ارزش قلبش به دنیا نمی‌فروشد، زیرا ما تصمیم گرفته‌ایم که با دین خود به زندگی ادامه دهیم و از دنیای مادی دوری کنیم.
یک نقش بیش نیست نگین را و لعل او
دارد هزار رنگ سخن درنگین خویش
هوش مصنوعی: نگین تنها یک نقش ساده دارد، اما لعل (یا سنگ قیمتی) او دارای هزاران رنگ و تنوع در سخن خود است.
از بس گرفته است مرا در میان گناه
از شرم ننگرم به یسار و یمین خویش
هوش مصنوعی: به خاطر گناهانی که انجام داده‌ام، آن‌قدر گرفتار شده‌ام که دیگر حتی نمی‌توانم به سمت چپ و راست خود نگاه کنم از شرم و خجالت.
دایم به خون گرم شفق غوطه می خورم
چون صبح صادق از نفس راستین خویش
هوش مصنوعی: همیشه در گرمای خون شفق غوطه ورم، مانند صبح صادق که با نفس درست و حقیقی خود زنده می شوم.
چون شبنم است بستر و بالین من ز گل
در خارزار، از نظر پاک بین خویش
هوش مصنوعی: بستر و بالین من به زیبایی شبنم بر روی گل‌هاست و حالتی لطیف و خوش دارد، اما در میان خاری که دور و بر من را فرا گرفته، تنها از دید خویش می‌توانم این زیبایی را ببینم.
گرد یتیمی گهر پاک من شود
گرد از دلی که بسترم از آستین خویش
هوش مصنوعی: اگر دلی که مرا به یتیمی انداخته، به درستی شایستگی و ارزش من را درک کند، می‌تواند از آستین خود بهترین و باارزش‌ترین چیزها را برای من فراهم کند.
چون گل فریب خنده شادی نمی خوریم
نقش مراد ماست ز چین جبین خویش
هوش مصنوعی: ما مانند گلی هستیم که از خنده و شادی فریفته نمی‌شویم؛ هدف و آرزوی ما در خطوط چهره‌امان نقش بسته است.
صید مراد ازوست که درصید گاه عشق
گردد تمام چشم وبود درکمین خویش
هوش مصنوعی: هدف و مقصود عشق، همان صید و شکار دل‌هاست. در این شکارگاه، تمام توجه و نگاه‌ها به سمت عشق معطوف است و همواره در انتظار است تا به آنچه می‌خواهد برسد.
صائب ز هر که هست به کردار کمترم
در گفتگو اگر چه ندارم قرین خویش
هوش مصنوعی: من در گفتگو کمتر از هر کسی هستم، هرچند که در این زمینه همدمی ندارم.