غزل شمارهٔ ۵۰۶۸
ازگفتگوی عشق گزیدم زبان خویش
ازشیر ماهتاب بریدم کتان خویش
گر بیخبر روم ز جهان جای طعن نیست
یک کس نیافتم که بپرسم نشان خویش
نانش همیشه گرم بود همچو آفتاب
هرکس به ذره فیض رساند زخوان خویش
چون سرو درمقام رضا ایستاده ام
آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش
آن ساقی کریم که عمرش دراز باد
فرصت نمیدهد که بگیرم عنان خویش
ساغر به احتیاط ستاند ز دست خضر
درمانده ام به دست دل بدگمان خویش
پروای خال چهره یوسف نمی کند
صائب ز نقطه قلم امتحان خویش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ازگفتگوی عشق گزیدم زبان خویش
ازشیر ماهتاب بریدم کتان خویش
هوش مصنوعی: از محبت و عشق دیگر چیزی نمیگویم و زبانم را خاموش کردهام. مانند کسی که از شیر نازک و روشن ماهتاب جدا شده باشد، خود را از تعهدات این دنیا دور کردهام.
گر بیخبر روم ز جهان جای طعن نیست
یک کس نیافتم که بپرسم نشان خویش
هوش مصنوعی: اگر بیخبر از دنیا بروم، جایی برای سرزنش نیست. زیرا کسی را پیدا نکردم که از او نشانی از خودم را بپرسم.
نانش همیشه گرم بود همچو آفتاب
هرکس به ذره فیض رساند زخوان خویش
هوش مصنوعی: نان او همیشه گرم بود مانند گرمای آفتاب؛ هر کسی که از سفره خود به دیگران کمک کرد و بهرهای رسانید.
چون سرو درمقام رضا ایستاده ام
آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش
هوش مصنوعی: مانند سرو در جایگاه رضایت ایستادهام و دل آرامم از بهار و پاییز خودم بینگرانی است.
آن ساقی کریم که عمرش دراز باد
فرصت نمیدهد که بگیرم عنان خویش
هوش مصنوعی: ساقی بخشندهای که عمرش طولانی باشد، به من فرصتی نمیدهد تا کنترل خود را در دست بگیرم.
ساغر به احتیاط ستاند ز دست خضر
درمانده ام به دست دل بدگمان خویش
هوش مصنوعی: میخواهم با احتیاط جامی را از دستان خضر بگیرم، زیرا درماندهام و ناامید از دلم هستم.
پروای خال چهره یوسف نمی کند
صائب ز نقطه قلم امتحان خویش
هوش مصنوعی: به خاطر خال صورت یوسف، صائب نگران نیست و از نقطهی قلم خود هیچ حراسی ندارد.