گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۶۷

دلدار ماست محو خط مشک‌فام خویش
صیاد را که دیده که افتد به دام خویش
کیفیتی که هست ز جولان خود ترا
طاوس مست را نبود از خرام خویش
زان پیشتر که خط کندش پای در رکاب
بشکن خمار من به می لعل‌فام خویش
انصاف نیست کز لب حاضر جواب تو
خجلت بود وظیفه من از سلام خویش
از بس که سرکش است دل بدگمان تو
نتوان به چشم پاک ترا کرد رام خویش
دارد کجا خبر ز سر پرخمار ما؟
آن را که از لب است می لعل‌فام خویش
مه را بود تمام شدن بوته‌گداز
ای شوخ پر مناز به ماه تمام خویش
در پیری از حیات ز بس سیر گشته‌ام
خود می‌کنم ز قامت خم حلقه نام خویش
غافل که من می‌کندش ز انتقام حق
هرکس که می‌کشد ز عدو انتقام خویش
آب حیات نیست گوارا ز جام خلق
زهر هلاهل است گوارا ز جام خویش
بودم به جنت از دل بی‌آرزو مقیم
درد و زخم فکند تمنای خام خویش
صائب مرا به نامه‌بران نیست اعتماد
خود می‌برم به خدمت جانان پیام خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلدار ماست محو خط مشک‌فام خویش
صیاد را که دیده که افتد به دام خویش
هوش مصنوعی: عشق ما به محبوب‌مان، مغلوب زیبایی و جذابیت اوست. مانند صیادی که وقتی مشاهده می‌کند که شکارش به دام خود افتاده، حیرت و شگفتی‌اش بیشتر می‌شود.
کیفیتی که هست ز جولان خود ترا
طاوس مست را نبود از خرام خویش
هوش مصنوعی: کیفیتی که تو داری، از زیبایی و حرکت خودت ناشی می‌شود و به طور طبیعی مانند طاووس مست، از سرشت توست.
زان پیشتر که خط کندش پای در رکاب
بشکن خمار من به می لعل‌فام خویش
هوش مصنوعی: قبل از اینکه او خطش را بنویسد، پای خود را روی رکاب بگذار، حال زودتر از آنکه مست شوم، با می قرمز رنگ خودم را سرحال بیاور.
انصاف نیست کز لب حاضر جواب تو
خجلت بود وظیفه من از سلام خویش
هوش مصنوعی: نمی‌شود که از زبان تند و جواب‌های سریع تو احساس شرمندگی کنم، در حالی که سلام کردن به تو وظیفه من است.
از بس که سرکش است دل بدگمان تو
نتوان به چشم پاک ترا کرد رام خویش
هوش مصنوعی: به خاطر سرسختی و بدبینی دل تو، نمی‌توان با نگاه پاکم تو را به آرامش و تسلط درآورد.
دارد کجا خبر ز سر پرخمار ما؟
آن را که از لب است می لعل‌فام خویش
هوش مصنوعی: کجا می‌توان خبری از حال پریشان ما پیدا کرد؟ کسی که لب‌هایش به رنگ لعل است و جذابیت خاصی دارد، به ما بی‌توجه است.
مه را بود تمام شدن بوته‌گداز
ای شوخ پر مناز به ماه تمام خویش
هوش مصنوعی: ماه در حال پر شدن است و به نظر می‌رسد که با ناز و ظرافت خود می‌خواهد به زیبایی‌اش پایان دهد. این حالت او شبیه به شوخی و بازیگوشی است که به زیبایی‌اش ادامه می‌دهد.
در پیری از حیات ز بس سیر گشته‌ام
خود می‌کنم ز قامت خم حلقه نام خویش
هوش مصنوعی: در دوران پیری به قدری از زندگی خسته و سیر شده‌ام که حالا خود را به هویت و نام خود محدود می‌کنم و در سایه آن خمیده و کوچک شده‌ام.
غافل که من می‌کندش ز انتقام حق
هرکس که می‌کشد ز عدو انتقام خویش
هوش مصنوعی: بی‌خبر از اینکه من به خاطر حق، انتقام هر کسی را می‌گیرم که از دشمنانش انتقام می‌گیرد.
آب حیات نیست گوارا ز جام خلق
زهر هلاهل است گوارا ز جام خویش
هوش مصنوعی: زندگی حقیقی و لذت‌بخش در نوشیدنی‌های معمولی و روزمره یافت نمی‌شود، بلکه باید به دنبال سرچشمه‌ای درونی و خودی بود که حقیقتاً خوشایند و زنده‌کننده است.
بودم به جنت از دل بی‌آرزو مقیم
درد و زخم فکند تمنای خام خویش
هوش مصنوعی: در حالی که در بهشت بودم، به خاطر دل بی‌خواسته‌ام، در رنج و درد غرق شدم و خواسته‌های ناپخته و نادان خود را به جان خریدم.
صائب مرا به نامه‌بران نیست اعتماد
خود می‌برم به خدمت جانان پیام خویش
هوش مصنوعی: من به نامه‌نویسان اعتماد ندارم و پیامم را خودم به محبوب می‌رسانم.