گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۶۳

پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
چون شیشه شکسته و تاک بریده ام
عاجز به دست گریه بی اختیار خویش
از خاک برگرفته دست قناعتم
عیش چراغ طور کنم با شرار خویش
سیل از در خرابه ما راست میرود
تا کرده ایم خانه بدوشی شعار خویش
تیغ تمام جوهر این کارخانه ام
درزیر سنگ مانده ام از اعتبار خویش
پیمانه شعور فریبی نیافتم
چون گل به خون خویش شکستم خمار خویش
در قطع راه عشق ندیدم سبکروی
کردم گره به دامن صرصرغبار خویش
بال هما و شهپر طاووس نیستم
تاکی درین بساط نیایم به کارخویش ؟
دایم میانه دو بلا سیرمی کند
هرکس شناخته است یمین و یسار خویش
زان پیشتر که سنگ کمی برسرش نهند
برسنگ می زنم گهر شاهوارخویش
از نور فیض نیست تهی هیچ روزنی
بیناست چشم سوزن ناقص به کار خویش
صائب دماغ پرتو منت نداشتم
افروختم به آه چراغ مزار خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
هوش مصنوعی: قبل از اینکه بهار زندگی‌ام به پایان برسد، آن را فراموش کردم و به زمین سپردم. مردان اجازه نمی‌دهند که کارها و زندگی خود را به دیگری بسپارند.
چون شیشه شکسته و تاک بریده ام
عاجز به دست گریه بی اختیار خویش
هوش مصنوعی: من مانند شیشه‌ای شکسته و تاکی که از آن چوب بریده شده‌ام، ناتوان و ضعیف هستم و نمی‌توانم از اشک‌هایم جلوگیری کنم.
از خاک برگرفته دست قناعتم
عیش چراغ طور کنم با شرار خویش
هوش مصنوعی: من از زمین نهالی از قناعت برداشته‌ام و می‌خواهم با شعله‌ی درون خود، زندگی‌ام را روشن کنم.
سیل از در خرابه ما راست میرود
تا کرده ایم خانه بدوشی شعار خویش
هوش مصنوعی: سیل به سمت خرابه ما در حال حرکت است، زیرا ما تاکنون زندگی بدون خانه را به عنوان شعار خود انتخاب کرده‌ایم.
تیغ تمام جوهر این کارخانه ام
درزیر سنگ مانده ام از اعتبار خویش
هوش مصنوعی: من به دلیل نداشتن اعتبار و ارزش واقعی‌ام، زیر فشار و سنگینی مشکلات قرار گرفته‌ام و نتوانستم به تمام ظرفیت‌های خود دست یابم.
پیمانه شعور فریبی نیافتم
چون گل به خون خویش شکستم خمار خویش
هوش مصنوعی: هیچ نوشیدنی از شعور و دانایی نتوانستم پیدا کنم، پس مانند گلی که در خون خودش پژمرده می‌شود، برای تسکین درد خودم، به سختی جانم را فدای آن کردم.
در قطع راه عشق ندیدم سبکروی
کردم گره به دامن صرصرغبار خویش
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، بی‌پروا و بدون فکر جلو رفتم و گره‌ای به دامن گرد و غبار خود زدم.
بال هما و شهپر طاووس نیستم
تاکی درین بساط نیایم به کارخویش ؟
هوش مصنوعی: من مانند طاووس با پرهای زیبا نیستم که در این دنیا درخشان باشم. یک روز باید به کار خودم بپردازم و در این فضا نقش خود را ایفا کنم.
دایم میانه دو بلا سیرمی کند
هرکس شناخته است یمین و یسار خویش
هوش مصنوعی: هرکس که به خوبی راه‌های درست و نادرست را بشناسد، در میان دو درد و مشکل همیشه سرگردان است.
زان پیشتر که سنگ کمی برسرش نهند
برسنگ می زنم گهر شاهوارخویش
هوش مصنوعی: قبل از اینکه کسی به او آسیبی بزند، من خودم بر سر او می‌کوبم و ارزش و زیبایی خود را نشان می‌دهم.
از نور فیض نیست تهی هیچ روزنی
بیناست چشم سوزن ناقص به کار خویش
هوش مصنوعی: هیچ جایی وجود ندارد که از روشنایی و نعمت برخوردار نباشد. حتی چشمی که به اندازه یک سوزن ناقص است، توانایی دیدن را دارد.
صائب دماغ پرتو منت نداشتم
افروختم به آه چراغ مزار خویش
هوش مصنوعی: من هیچ‌وقت از نعمت‌های دیگران بهره‌مند نبودم، اما با اندوه و کوشش خود، روشنایی زندگی‌ام را حفظ کردم.