گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۶۲

حرف سبک نمی بردم ازقرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
گر بگذرد چو خوشه پروین سرم ز چرخ
افتم چو سایه درقدم شاخسار خویش
بر شمع مضطرب شده دست حمایتم
عاجز کشی چو باد نسازم شعار خویش
چون آفتاب، گوهرم ازکان عزت است
برخاک اگر فتم، نفتم ز اعتبار خویش
ا زمن کلاه گوشه شاخی نگشته خم
چون سروبسته ام به دل تنگ بارخویش
چون شمع آتشم به رگ جان اگر زنند
برهم نمی زنم مژه اشکبار خویش
شیرین به خون کنند دهن تیشه مرا
چون کوهکن ندارم طالع زکار خویش
از دیده حسود ، همان نیش می خورم
چون داغ لاله گر کنم آتش حصار خویش
عشق غیور تن به گرستن نمی دهد
این شعله تشنه است به خون شرار خویش
صد وعده امید به دل داده ام دروغ
چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
رحمی به پشت دست نگارین خویش کن
زنهار برمدار نظر ازشکار خویش
خط تیغ درقلمرو رخسار او گذاشت
آخر سیه زبانی ما کرد کارخویش
دزدان بوسه خال ز رخسار می برند
غافل مشو ز لعل لب آبدار خویش
آغوشم ازکشاکش حسرت چو گل درید
شاخ گلی ندید شبی درکنار خویش
تاکی کسی به سبحه ریگ روان کند
در دشت غم، شمار غم بی شمار خویش
جوش سرشک برسر مژگان ندیده ای
ای شعله پر مناز به رقص شرار خویش
شیطان راه ما نشود گندم بهشت
مارابس است نان جوین دیار خویش
فرصت به شور چشمی اختر نمی دهیم
خود می شویم چشم بد روزگار خویش
پوشیده چشم می گذرد از در بهشت
صائب فتاده است به فکر دیار خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حرف سبک نمی بردم ازقرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
هوش مصنوعی: من به راحتی نمی‌توانم از حالت و وقار خود خارج شوم و از هر صدایی تحت تأثیر قرار نمی‌گیرم، درست مثل کوهی که هرگز آرامشش را از دست نمی‌دهد.
گر بگذرد چو خوشه پروین سرم ز چرخ
افتم چو سایه درقدم شاخسار خویش
هوش مصنوعی: اگر روزی مثل خوشه‌ای از ستاره‌های پروین بگذرم، سرم به زمین می‌افتد و مانند سایه‌ای در کنار درخت بزرگ خودم قرار می‌گیرد.
بر شمع مضطرب شده دست حمایتم
عاجز کشی چو باد نسازم شعار خویش
هوش مصنوعی: شمعی که نگران است، دست حمایتم به اندازه کافی قوی نیست؛ مانند بادی نمی‌توانم نشان خودم را حفظ کنم.
چون آفتاب، گوهرم ازکان عزت است
برخاک اگر فتم، نفتم ز اعتبار خویش
هوش مصنوعی: اگرچه مانند خورشید می‌درخشم و از اصل و نسب والایی بهره‌مندم، اما اگر بر روی زمین بیفتم، هنوز هم به شخصیت و اعتبار خودم لطمه‌ای وارد نمی‌شود.
ا زمن کلاه گوشه شاخی نگشته خم
چون سروبسته ام به دل تنگ بارخویش
هوش مصنوعی: من به خاطر احساسات و غم‌هایم، مثل کسی شده‌ام که زیر بار سنگینی از مشکلات کمر خم کرده است. دل تنگ و غمگین، در همین حال اما همچنان با امید و آرزوهایی در دل دارم.
چون شمع آتشم به رگ جان اگر زنند
برهم نمی زنم مژه اشکبار خویش
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که اگر در وجودم آتش بزنند، به خودم نمی‌لرزم و اشک‌های چشمانم را نمی‌زنم.
شیرین به خون کنند دهن تیشه مرا
چون کوهکن ندارم طالع زکار خویش
هوش مصنوعی: شیرین می‌خوردند و دهان تیشه‌ام را به خون آغشته می‌کنند، زیرا من مانند کوهکن، شانس و سرنوشت خوبی از کار خود ندارم.
از دیده حسود ، همان نیش می خورم
چون داغ لاله گر کنم آتش حصار خویش
هوش مصنوعی: از نگاه حسودان، من با همان زخم‌هایی که به من می‌زنند، مواجه می‌شوم؛ مانند داغ لاله که اگر بخواهم، می‌تواند آتش دور خودم را روشن کند.
عشق غیور تن به گرستن نمی دهد
این شعله تشنه است به خون شرار خویش
هوش مصنوعی: عشق از خودخواهی و حسرت نمی‌گذرد؛ این شعله با وجود این‌که تشنه است، هیچ وقت به سادگی تسلیم نمی‌شود و همیشه برای برآورده شدن خواسته‌هایش تلاش می‌کند.
صد وعده امید به دل داده ام دروغ
چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
هوش مصنوعی: من به دل خود صد بار وعده امید داده‌ام، اما اگر مثل من کسی باشد که دروغ بگوید، این شرم را نخواهم داشت.
رحمی به پشت دست نگارین خویش کن
زنهار برمدار نظر ازشکار خویش
هوش مصنوعی: به آرامش و مهربانی به تن خود توجه کن، اما مواظب باش که نگاهت به دنبال شکار نرود.
خط تیغ درقلمرو رخسار او گذاشت
آخر سیه زبانی ما کرد کارخویش
هوش مصنوعی: تیغ بر چهره‌اش خطی کشید، و در نهایت، زبان سیاه و زشت ما نتیجه کار خود را نشان داد.
دزدان بوسه خال ز رخسار می برند
غافل مشو ز لعل لب آبدار خویش
هوش مصنوعی: دزدان به سرقت بوسه‌ای از چهره‌ات می‌آیند، اما غافل نباش از زیبایی لب‌های مرطوب خودت.
آغوشم ازکشاکش حسرت چو گل درید
شاخ گلی ندید شبی درکنار خویش
هوش مصنوعی: دل‌تنگی و حسرتی که در من ایجاد شده، مثل گلی که در اثر کشمکش پاره شده باشد، به من آسیب رسانده است و در شب، در کنار خود، هیچ گل خوشبویی نمی‌بینم.
تاکی کسی به سبحه ریگ روان کند
در دشت غم، شمار غم بی شمار خویش
هوش مصنوعی: تا کی کسی در دشت غم، ریز ریز سنگ‌ها را با تسبیح بشمارد و غم‌های بی‌پایان خود را مدام به حساب آورد؟
جوش سرشک برسر مژگان ندیده ای
ای شعله پر مناز به رقص شرار خویش
هوش مصنوعی: ای شعله‌ی درخشان، آیا تا به حال سرخی اشک را بر روی مژه‌هایت ندیده‌ای؟ به رقص آتش خود ادامه بده!
شیطان راه ما نشود گندم بهشت
مارابس است نان جوین دیار خویش
هوش مصنوعی: شیطان نمی‌تواند ما را از مسیر خود باز دارد، زیرا ما برای زندگی به نان جوینی که از دیار خودمان می‌خوریم، احتیاج داریم.
فرصت به شور چشمی اختر نمی دهیم
خود می شویم چشم بد روزگار خویش
هوش مصنوعی: ما به ستاره‌ها اجازه نمی‌دهیم که برایمان فرصتی فراهم کنند، بلکه خودمان به سرنوشت بدی دچار می‌شویم.
پوشیده چشم می گذرد از در بهشت
صائب فتاده است به فکر دیار خویش
هوش مصنوعی: چشمانش به آرامی از در بهشت عبور می‌کند و درگیر فکر وطن خود است.