غزل شمارهٔ ۵۰۵۹
هرچند خط باطلم از تار و پود خویش
خجلت کشم چو موج سراب از نمود خویش
چون ابر غوطه در عرق شرم میزنم
بندم لب هزار صدف گر به جود خویش
تیغ دم دم شود چو برون آیی از غلاف
هردم که صوف عشق کنی از وجود خویش
شد اشک ابر گوهر شهوار در صدف
از پاکگوهران مکن امساک جود خویش
ابر زکام، پرده مغز جهان شده است
در آتش افکنیم چه بیهوده عود خویش؟
از فیض بوی سوختگی خلق غافلند
در سینه همچو لاله گره ساز دود خویش
چون هرچه وقف گشت به زودی شود خراب
کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش
خاک سیه به کاسه چشم غزاله کرد
ای سنگدل بناز به چشم کبود خویش
هرچند تاجریم فرومایه نیستیم
تا بر زیان خلق گزینیم سود خویش
من کیستم که سجده بر آن آستان کنم ؟
در خاک میکنم ز خجالت سجود خویش
جای ترحم است بر آتش نشسته را
صائب چه انتقام کشم از حسود خویش ؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هرچند خط باطلم از تار و پود خویش
خجلت کشم چو موج سراب از نمود خویش
هوش مصنوعی: هرچند که من از فساد و نادرستی خود خجالت میکشم، اما مانند موجی که در سراب خود را میبیند، نمیتوانم از واقعیت دور شوم.
چون ابر غوطه در عرق شرم میزنم
بندم لب هزار صدف گر به جود خویش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر خود را مانند ابری توصیف میکند که در عرق شرم غوطهور است و از بیان احساساتش خودداری میکند. او به ارزش و بخشش خود اشاره میکند و میگوید که حتی اگر هزاران صدف داشته باشد، به خاطر لطف و generosity خود، زبانش را میبندد و از سخن گفتن پرهیز میکند.
تیغ دم دم شود چو برون آیی از غلاف
هردم که صوف عشق کنی از وجود خویش
هوش مصنوعی: هر بار که از غلاف خود بیرون میآیی، همچون تیغی تیز و برنده میشوی. هر لحظه که به عشق میپردازی، وجود خود را نادیده میگیری.
شد اشک ابر گوهر شهوار در صدف
از پاکگوهران مکن امساک جود خویش
هوش مصنوعی: اشک ابر به مانند جواهری در صدف جای گرفته است، بنابراین از بخشش و کرم خود دریغ نکن و بخشی از آن را به دیگران ببخش.
ابر زکام، پرده مغز جهان شده است
در آتش افکنیم چه بیهوده عود خویش؟
هوش مصنوعی: ابر زکام، حالتی شبیه به سرماخوردگی است که بر اندیشه جهانیان سایه افکنده و ما در این شرایط، سعی میکنیم با روشن کردن عود، تنشهای بیفایده و سردرگمیهای خود را از بین ببریم، در حالی که این کار به نظر بیهوده است.
از فیض بوی سوختگی خلق غافلند
در سینه همچو لاله گره ساز دود خویش
هوش مصنوعی: برخی از مردم از نعمت وجود دیگران بیخبرند، در حالی که مانند یک لاله در گلو، ناخواسته بوی سوختگی و درد خود را به نمایش میگذارند.
چون هرچه وقف گشت به زودی شود خراب
کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش
هوش مصنوعی: هر چیزی که به وقف درمیآید، به زودی خراب و نابود میشود. ما عشق تو را به عنوان دارایی خود وقف کردهایم.
خاک سیه به کاسه چشم غزاله کرد
ای سنگدل بناز به چشم کبود خویش
هوش مصنوعی: غزاله، با چشمانش به تو مینگرد و تو را به خاطر سنگدلیات سرزنش میکند، در حالی که خود چشمانش به سیاهی خاک آلوده است. به خود ببال و به چشمان کبود و غمگینت افتخار کن.
هرچند تاجریم فرومایه نیستیم
تا بر زیان خلق گزینیم سود خویش
هوش مصنوعی: ما هر چند که تاجر هستیم و در مرتبهای پایینتر از برخی دیگر قرار داریم، اما اینطور نیست که به خاطر منافع خود، به زیان دیگران عمل کنیم.
من کیستم که سجده بر آن آستان کنم ؟
در خاک میکنم ز خجالت سجود خویش
هوش مصنوعی: من کی هستم که به آن درگاه سجده کنم؟ از خجالت در خاک سر به زیر میافکنم.
جای ترحم است بر آتش نشسته را
صائب چه انتقام کشم از حسود خویش ؟
هوش مصنوعی: چقدر غمانگیز است که به کسی که در آتش نشسته رحم کنم. حالا نمیدانم چگونه باید از حسادتهای خودم انتقام بگیرم؟