گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۳۳

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش
به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش
هوای نفس ز دست اختیار برده مرا
خجل چو موج سرابم ز خوش عنانی خویش
نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران
نفس چو راست کنم می برم گرانی خویش
همان ز چشم حسودان مرانمکدان است
اگر خورم جگر خود زبی دهانی خویش
درین جهان دل بی غم نمی شود پیدا
اگر برون دهم از دل غم نهانی خویش
فغان که نیست بغیر از دریغ و افسوسی
به دست آنچه مرا مانده از جوانی خویش
خجالت است نصیبم ز تنگدستیها
چو میهمان طفیلی زمیزبانی خویش
به تار خود نبود هیچ عنکبوتی را
علاقه ای که تو داری به زندگانی خویش
دلم همیشه دو نیم است چون قلم صائب
ز بس که منفعلم از سیه زبانی خویش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش
به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش
هوش مصنوعی: از وقت جوانی خود به خوش‌گذرانی و بازی نپرداز و زندگی‌ات را به باد نده، زیرا این عمر باارزش را نباید بیهوده هدر داد.
هوای نفس ز دست اختیار برده مرا
خجل چو موج سرابم ز خوش عنانی خویش
هوش مصنوعی: هوس‌های نفسانی باعث شده‌اند که کنترل خود را از دست بدهم و به همین دلیل احساس شرمساری دارم، مانند موجی که در آب‌های فریبنده سراب، خود را گم کرده است.
نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران
نفس چو راست کنم می برم گرانی خویش
هوش مصنوعی: با کمال میل! این بیت به نوعی بیانگر حالتی است که در آن فرد در وسط یک بیابان احساس خستگی و سنگینی می‌کند، اما با یک نفس عمیق و راست کردن خود، سعی می‌کند بر مشکلات و بارهای سنگینی که بر دوش دارد غلبه کند. به عبارت دیگر، او می‌کوشد تا با تمرکز و اراده بر چالش‌ها فائق آید.
همان ز چشم حسودان مرانمکدان است
اگر خورم جگر خود زبی دهانی خویش
هوش مصنوعی: از دید حسودان دور بمان، چرا که اگر من از دندان خودم هم چیزی بخورم، باز هم به من حسادت می‌کنند.
درین جهان دل بی غم نمی شود پیدا
اگر برون دهم از دل غم نهانی خویش
هوش مصنوعی: در این دنیا، نمی‌توان دلی بدون غم پیدا کرد، مگر اینکه غم‌های پنهانی خود را از دل بیرون بریزید.
فغان که نیست بغیر از دریغ و افسوسی
به دست آنچه مرا مانده از جوانی خویش
هوش مصنوعی: آه و حسرت که جز اندوه و افسوس چیزی نصیبم نیست و تنها یادگارهایی از جوانی‌ام در دست دارم.
خجالت است نصیبم ز تنگدستیها
چو میهمان طفیلی زمیزبانی خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر فقر و تنگدستی‌ام شرمنده‌ام، مانند میهمانی که به میزبانش تعلق ندارد و فقط بار اضافی است.
به تار خود نبود هیچ عنکبوتی را
علاقه ای که تو داری به زندگانی خویش
هوش مصنوعی: عنکبوت به تار خود هیچ علاقمندی نشان نمی‌دهد، اما تو نسبت به زندگی‌ات احساس و وابستگی عمیقی داری.
دلم همیشه دو نیم است چون قلم صائب
ز بس که منفعلم از سیه زبانی خویش
هوش مصنوعی: دل من همیشه نیمه‌نیمه است، مانند قلم صائب، چون به خاطر زبان تند و سیاه خود، همیشه در حال دل‌نگرانی و ناراحتی هستم.