گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۱۷

رسیده است به جایی لطافت بدنش
که از نسیم شود داغدار یاسمنش
اگر ز نکهت گل پیرهن کند در بر
شگفت نیست که نیلوفری شود سمنش
سخن چو بال و پر طوطیان شود سرسبز
ز آبداری لعل لب شکرشکنش
شکوه حسن ازین بیشتر نمی‌باشد
که از سپند نخیزد صدا در انجمنش
ز اشک شمع توان نقل در گریبان ریخت
به محفلی که بخندد لب شکرشکنش
به این فروغ ندارد یمن عقیقی یاد
سهیل برگ خزان دیده‌ای است از چمنش
حلاوت لب ازین بیشتر نمی‌باشد
که همچو نامه سربسته است هر سخنش
عبیر پیرهن چشم می‌کند یوسف
اگر به مصر برد باد بوی پیرهنش
چه لذتی است شنیدن نوای جان‌پرور
ز مطربی که توان بوسه داد بر دهنش
ز دام موج، نجات حباب ممکن نیست
چگونه دل به در آید ز زلف پرشکنش
نشد گشایشی از راه گفتگو صائب
مگر به خال توان یافت نقطه دهنش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رسیده است به جایی لطافت بدنش
که از نسیم شود داغدار یاسمنش
هوش مصنوعی: به نقطه‌ای از زیبایی و لطافت رسیده که حتی نسیم، از عطر و زیبایی او دچار احساس غم و اندوه می‌شود.
اگر ز نکهت گل پیرهن کند در بر
شگفت نیست که نیلوفری شود سمنش
هوش مصنوعی: اگر گل خوشبو پیراهنش را بکند، عجیب نیست اگر سمن‌زارش تبدیل به نیلوفر شود.
سخن چو بال و پر طوطیان شود سرسبز
ز آبداری لعل لب شکرشکنش
هوش مصنوعی: وقتی سخن مانند پرندگان زیبا و رنگارنگ خوشبو و شگفت‌انگیز می‌شود، به دلیل تاثیر شیرینی و جذابیت لب‌های کسی است که گفتگو می‌کند.
شکوه حسن ازین بیشتر نمی‌باشد
که از سپند نخیزد صدا در انجمنش
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوهمندی او بیشتر از این نیست که از درخت سوزنی در جمعش صدایی برنخیزد.
ز اشک شمع توان نقل در گریبان ریخت
به محفلی که بخندد لب شکرشکنش
هوش مصنوعی: از اشک شمع می‌توان داستانی را روایت کرد و در جمعی که لبخند می‌زند، این سخن را به میان آورد.
به این فروغ ندارد یمن عقیقی یاد
سهیل برگ خزان دیده‌ای است از چمنش
هوش مصنوعی: این بیت به این اشاره دارد که زیبایی و درخشش سهیل، ستاره‌ای در آسمان، به اندازه‌ای است که یمن، سرزمین معروف به زیبایی و ثروت، در برابر آن نور و جذبه‌اش کم‌رنگ به نظر می‌رسد. در واقع، یادآور می‌شود که حتی زیبایی‌های طبیعی مانند برگ‌های خزان، اگرچه در چمن زیبا هستند، به پای درخشش و جذابیت سهیل نمی‌رسند.
حلاوت لب ازین بیشتر نمی‌باشد
که همچو نامه سربسته است هر سخنش
هوش مصنوعی: حلاوت و شیرینی صحبت‌ها از این بیشتر نیست که مانند یک نامه سربسته، هر کلمه‌اش دارای معنا و راز ویژه‌ای است.
عبیر پیرهن چشم می‌کند یوسف
اگر به مصر برد باد بوی پیرهنش
هوش مصنوعی: اگر یوسف به مصر برود و باد بوی پیراهنش را بیاورد، چشم‌ها به سوی او خیره می‌شوند و راز عشقش برای دیگران آشکار می‌شود.
چه لذتی است شنیدن نوای جان‌پرور
ز مطربی که توان بوسه داد بر دهنش
هوش مصنوعی: شنیدن صدای دلنشین یک موسیقیدان که چنان ماهر است که می‌توان به او احترام گذاشت و از او لذت برد، چقدر شیرین و خوشایند است.
ز دام موج، نجات حباب ممکن نیست
چگونه دل به در آید ز زلف پرشکنش
هوش مصنوعی: نجات حباب از چنگال موج غیرممکن است، چگونه می‌تواند دل از زلف‌های آشفته و زیبا جدا شود؟
نشد گشایشی از راه گفتگو صائب
مگر به خال توان یافت نقطه دهنش
هوش مصنوعی: با گفت‌وگو هیچ گشایش و راه حلی به وجود نیامد، مگر اینکه به زیبایی و نشان دلنشین او پی بردم.