گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۱۵

چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش
که گرد سرمه نریزد ز طرف دامانش
به نشتر مژه خون می‌گشاید از رگ سنگ
ز بس که تشنه خون است چشم فتانش
نهفته است درین رشته عقد گوهرها
مشو به چین جبین ناامید از احسانش
دگر به رشته تدبیر برنمی‌آید
نگاه هر که فتد بر چه زنخدانش
چو شانه هر دل چاکی کف نیاز شده است
فتد به دست که تا زلف عنبرافشانش
سرش ز گوی سبک‌تر ز تن جدا گردد
فتاد دیده هر کس به دست و چوگانش
به آب تیغ کند سبز، خط مشکین را
ز بس که تشنه خضرست آب حیوانش
به زور، چهره خود را شکفته می‌دارم
چو پسته‌ای که کند زخم سنگ خندانش
چهار فصل بهارست عندلیبی را
که زیر بال و پر خود بود گلستانش
به راه عشق قدم را شمرده نه صائب
که هست از آبله پادیده ور بیابانش
جواب آن غزل حافظ است این صائب
که جان زنده‌دلان سوخت در بیابانش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش
که گرد سرمه نریزد ز طرف دامانش
هوش مصنوعی: چنان زیبایی در نگاه او وجود دارد که به محض اینکه به دل آدمی نفوذ کند، هیچ گونه آثاری از سرمه بر دامانش باقی نمی‌ماند.
به نشتر مژه خون می‌گشاید از رگ سنگ
ز بس که تشنه خون است چشم فتانش
هوش مصنوعی: چشم جذاب او به قدری تشنه خون است که مانند نشتر، از مژه‌اش خون می‌ریزد و این تشنگی به حدی است که احساس می‌کنیم حتی سنگ را نیز متلاشی می‌کند.
نهفته است درین رشته عقد گوهرها
مشو به چین جبین ناامید از احسانش
هوش مصنوعی: در این رشته که از گوهرها تشکیل شده، چیزهای باارزشی نهفته است. ناامید نباش و از لطف او ناامید نشو.
دگر به رشته تدبیر برنمی‌آید
نگاه هر که فتد بر چه زنخدانش
هوش مصنوعی: دیگر کسی نمی‌تواند با تدبیر و فکر خود به چیزی دست یابد، هنگامی که نگاهی به زیبایی و جذابیت او بیندازد.
چو شانه هر دل چاکی کف نیاز شده است
فتد به دست که تا زلف عنبرافشانش
هوش مصنوعی: هر دل مانند شانه‌ای پر از زخم و درد شده و اکنون نیازمند یاری است تا بتواند گیسوهای پریشان و زیبای خود را به دست بیابد و سامان دهد.
سرش ز گوی سبک‌تر ز تن جدا گردد
فتاد دیده هر کس به دست و چوگانش
هوش مصنوعی: سرش از گوی سبک‌تر و جدا می‌شود، و هر کس که را می‌بیند، به دست و چوبش نگاه می‌کند.
به آب تیغ کند سبز، خط مشکین را
ز بس که تشنه خضرست آب حیوانش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و شفافیت رنگ سبز اشاره می‌کند و از آب تیغی یاد می‌کند که خطوط مشکی را به خوبی از هم جدا می‌کند. این تصویر به تشنگی و نیاز خضر، نماد زندگی و بقاء، به آب حیات اشاره دارد که او را به جستجوی آب زندگی وادار کرده است. به طور کلی، این شاعر احساس شوق و نیاز به آب و زندگی را به زیبایی توصیف می‌کند.
به زور، چهره خود را شکفته می‌دارم
چو پسته‌ای که کند زخم سنگ خندانش
هوش مصنوعی: به سختی سعی می‌کنم لبخند بزنم، مانند پسته‌ای که اگر به آن ضربه‌ای زده شود، ناچار به باز شدن می‌شود.
چهار فصل بهارست عندلیبی را
که زیر بال و پر خود بود گلستانش
هوش مصنوعی: یک پرنده‌ی خوش آواز در کنار خود باغی سرسبز و گل‌دار دارد و هر چهار فصل بهار را تجربه می‌کند.
به راه عشق قدم را شمرده نه صائب
که هست از آبله پادیده ور بیابانش
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، باید با احتیاط گام برداشت، زیرا هر فردی که بلافاصله و بدون تفکر قدم می‌برد، ممکن است مانند کسی که از بیماری آبله آسیب دیده، دچار مشکلات جدی شود.
جواب آن غزل حافظ است این صائب
که جان زنده‌دلان سوخت در بیابانش
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که پاسخ غزل حافظ، این است که جان انسان‌های زنده‌دل در بیابان عشق و ماندن در آن سوخته و از بین رفته است.