غزل شمارهٔ ۵۰۰۵
به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد
به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش !
مرید مولوی روم تانشد صائب
نکرد در کمر عرش دست گفتارش
گهر ز شرم عرق می کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خریدارش؟
مرا به دام کشیده است نازک اندامی
که هم زموی میان خودست زنارش
کجابه اهل نظر بنگرد خودآرایی
که صبح آینه سازد ز خواب بیدارش
به گرمسیر فنارسم سرد مهری نیست
بغل گشاده به منصور می دود دارش
شهید لاله عذاری شوم که تا دم خط
نرفت شرم ز بالین چشم بیمارش
برهنه پا سر گلگشت وادیی دارم
که دشنه بر جگر برق می زند خارش
که یک گل از چمن روزگار بر سر زد؟
که همچو صبح پریشان نگشت دستارش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد
به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش !
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر یک حرکت ناگهانی دوباره به تپش افتاد و کن تو کارش را تمام کن!
مرید مولوی روم تانشد صائب
نکرد در کمر عرش دست گفتارش
هوش مصنوعی: سکوتی که مریدان مولوی از خود نشان میدهند، نشان از عمق فهم و تسلیم آنها در مقابل کلام و فلسفه اوست. در واقع، آنها در برابر آسمان و معنویت بلند مرتبه او به تأمل و تفکر میپردازند و از تلاش برای نشان دادن خودشان باز میمانند.
گهر ز شرم عرق می کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خریدارش؟
هوش مصنوعی: رودی به خاطر شرم و حیا در بازار نمک میزند، پس چگونه ممکن است دل خریدارش به خاطر این حالت ناگهان بیقرار نشود؟
مرا به دام کشیده است نازک اندامی
که هم زموی میان خودست زنارش
هوش مصنوعی: من به دام زیبایی و ظرافتی گرفتار شدهام که انگار با دقت و ظرافت خاصی مرا به وسوسه انداخته است.
کجابه اهل نظر بنگرد خودآرایی
که صبح آینه سازد ز خواب بیدارش
هوش مصنوعی: به نگاهی به زیبایی و خودآرایی بپردازید که صبح زود، آینهای از خواب بیدار میکند.
به گرمسیر فنارسم سرد مهری نیست
بغل گشاده به منصور می دود دارش
هوش مصنوعی: در گرمای مناطق گرمسیر نمیخواهم باشم، زیرا در آنجا سرما وجود ندارد و دلم نمیخواهد در آغوش کسی که نامش منصور است، احساس راحتی کنم.
شهید لاله عذاری شوم که تا دم خط
نرفت شرم ز بالین چشم بیمارش
هوش مصنوعی: میخواهم مانند یک شهید شجاع باشم که حتی در آخرین لحظات زندگیاش، شرم و خجالت از حضور در کنار بیمار خود را احساس نکند.
برهنه پا سر گلگشت وادیی دارم
که دشنه بر جگر برق می زند خارش
هوش مصنوعی: در یک مسیر پر از گل، پیاده راه میروم و در دل این زیبایی، درد و رنجی عمیق احساس میکنم که مانند دندی تیز بر قلبم نشسته است.
که یک گل از چمن روزگار بر سر زد؟
که همچو صبح پریشان نگشت دستارش
هوش مصنوعی: آیا گلی از میان چمنهای زندگی روییده که مانند صبح نتوانسته دچار آشفتگی و بینظمی شود؟

صائب