غزل شمارهٔ ۴۹۹۵
خجلت از خرده جان می کشم از قاتل خویش
نشود هیچ کریمی خجل ازسایل خویش!
دلی آباد نگردید ز معماری من
حاصلم لغزش پابود زآب و گل خویش
ره نبردم به دلارام خود از بی بصری
گرچه گشتم همه عمر به گرد دل خویش
آه و صد آه که چون قافله ریگ روان
میروم راه و ندارم خبر ازمنزل خویش
نشد از آب شدن در صدف سینه گهر
چه کنم گر نکنم خون دل ناقابل خویش ؟
عالم از دست حنا بسته نگارستانی است
من درمانده به پیش که برم مشکل خویش ؟
چه زنم قطره درین بحر به امید کنار؟
چون گهر گرد یتیمی است مرا ساحل خویش
آب چون ابر کند همت سرشار، مرا
از گهر مهر زنم گر به لب سایل خویش
به تماشای تو هرکس ز خود آید بیرون
تا قیامت نکند یاد ز سر منزل خویش
زود باشد که به صد شمع و چراغم جوید
دور کرد آن که مرا بیگنه ازمحفل خویش
نیست از رحم به عاشق سخن سخت زدن
چه به هم می شکنی بال و پر بسمل خویش؟
نیست صائب به جز ازچشم تهی، چون غربال
حاصل سعی من از خرمن بی حاصل خویش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خجلت از خرده جان می کشم از قاتل خویش
نشود هیچ کریمی خجل ازسایل خویش!
هوش مصنوعی: من به خاطر جان کمارزش خود از کسی که به من آسیب میزند، شرمنده و ناراحت هستم. اما هیچ انسان بزرگواری از کسانی که از او تقاضا میکنند یا درخواستی دارند، شرم نمیکند.
دلی آباد نگردید ز معماری من
حاصلم لغزش پابود زآب و گل خویش
هوش مصنوعی: دل من به خاطر کارهای من آباد نشد، چون اشتباهاتم از عدم توجه به ذات خودم ناشی شد.
ره نبردم به دلارام خود از بی بصری
گرچه گشتم همه عمر به گرد دل خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر نداشتن آگاهی نتوانستم به محبوبم دست یابم، حتی اگر تمام عمرم را صرف دوری از دل خودم کردم.
آه و صد آه که چون قافله ریگ روان
میروم راه و ندارم خبر ازمنزل خویش
هوش مصنوعی: درودی به شدت بر لبان میزنم چون همچون جادهای که ریگها در آن روان است، در حرکت هستم و هیچ اطلاعی از مقصد و منزل خود ندارم.
نشد از آب شدن در صدف سینه گهر
چه کنم گر نکنم خون دل ناقابل خویش ؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم الماس درون سینهام را به آب تبدیل کنم، حال اگر دلم بشکند و درد کشم، چه باید بکنم؟
عالم از دست حنا بسته نگارستانی است
من درمانده به پیش که برم مشکل خویش ؟
هوش مصنوعی: عالم به خاطر زیباییهای موجود در آن، مانند حنای خوشرنگی است که همه چیز را زینت میبخشد. اما من در این دنیای زیبا، سردرگم و درماندهام و نمیدانم برای حل مشکلاتم به کجا بروم.
چه زنم قطره درین بحر به امید کنار؟
چون گهر گرد یتیمی است مرا ساحل خویش
هوش مصنوعی: چه کار میتوانم بکنم که در این دریای بزرگ، به امید رسیدن به ساحل امنیت، تنها یک قطره هستم؟ چون مانند مرواریدی هستم که یتیم و بیکس به دور از ساحل خود میچرخم.
آب چون ابر کند همت سرشار، مرا
از گهر مهر زنم گر به لب سایل خویش
هوش مصنوعی: وقتی آب مانند ابر با عزم و ارادهای قوی میبارد، من نیز از عشق و محبت خویش به دیگران میافزایم، اگر به سرچشمهی وجود خودم نزدیک شوم.
به تماشای تو هرکس ز خود آید بیرون
تا قیامت نکند یاد ز سر منزل خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و زیبایی تو را ببیند، چنان غرق در تماشای تو میشود که هیچگاه به یاد خانه و مقام قبلیاش نخواهد افتاد.
زود باشد که به صد شمع و چراغم جوید
دور کرد آن که مرا بیگنه ازمحفل خویش
هوش مصنوعی: بسیار زود خواهد گذشت که کسی که بیگناه است، به خاطر یک صد شمع و چراغ، از گردهماییاش طرد خواهد شد.
نیست از رحم به عاشق سخن سخت زدن
چه به هم می شکنی بال و پر بسمل خویش؟
هوش مصنوعی: اگر عاشق را به سختی وادار به سخن کنی، انگار که با این کار بال و پر کسی را که زخمی است، میشکنی. پس باید با محبت با او رفتار کرد.
نیست صائب به جز ازچشم تهی، چون غربال
حاصل سعی من از خرمن بی حاصل خویش
هوش مصنوعی: صائب میگوید که او به جز از دیدن چیزهای بیفایده و بینتیجه، چیزی نمیبیند. تمام تلاشهای او هم مانند غربالی است که فقط خاک را از دانهها جدا میکند و در نهایت به هیچ نتیجهای نمیرسد.