گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۹۴

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش
بس که چون آینه ترسیده ام از دیده شور
زره زیر قبا ساخته ام جوهر خویش
هر که نا خوانده به هر بزم چو پروانه رود
بایدش قطع نظر کرد ز بال و پرخویش
از چه چون شمع زباد سخر اندیشه کنم ؟
دیده ام من که مکرر به ته پا سرخویش
گریه تلخ بود حاصلش ازبرگ نشاط
در بهار آن که چو گل صرف نسازد زرخویش
نرود پیچ و خم ازرشته جانم بیرون
تا ز تیغ تو چو جوهر نکنم بستر خویش
چه کند شورش دریای حوادث با من ؟
من که از موج خطر ساخته ام لنگر خویش
نیست ممکن چو سبو کاسه در یوزه کنم
دست خشکی که مرا هست به زیر سرخویش
چون خرامش به چمن تخم قیامت کارد
سرو از بیم به صد دست بگیرد سرخویش
پیش آن غنچه دهن حرف مرا سبز نکرد
ترم از گریه بی حاصل چشم تر خویش
گل نیلوفری از یاسمنش جوش زند
اگر از نگهت گل جامه کند در بر خویش
نیست در روی زمین جای سخن گفتن حق
مگر از دار چو منصور کنم منبر خویش
عجبی نیست اگر گوهر سنجیده من
بحر را مانع طوفان شود از لنگر خویش
گرچه چون تیر بود سیر من از زور کمان
می کشم منت پرواز زبال و پر خویش
نکند باد خزان رحم به مجموعه گل
من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش
هوش مصنوعی: از شدت خجالت، جام خود را به زمین انداختیم و وقتی ما و دریا به هم نگاه کردیم، مانند گوهرهای درخشان شدیم.
بس که چون آینه ترسیده ام از دیده شور
زره زیر قبا ساخته ام جوهر خویش
هوش مصنوعی: به قدری از نگرانی و ترس به خودم ریخته‌ام که مانند آینه شفاف و شکننده شده‌ام. به همین دلیل، برای محافظت از خودم زرهی با جوهر وجودم زیر لباس پنهان کرده‌ام.
هر که نا خوانده به هر بزم چو پروانه رود
بایدش قطع نظر کرد ز بال و پرخویش
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون دانش و درک وارد جمعی شود، مانند پروانه به دور شمع می‌چرخد و باید او را از توانایی‌ها و قابلیت‌هایش جدا دانست.
از چه چون شمع زباد سخر اندیشه کنم ؟
دیده ام من که مکرر به ته پا سرخویش
هوش مصنوعی: چرا باید مثل شمع از باد بترسم و نگران باشم؟ من دیده‌ام که این ترس بارها و بارها به سراغم آمده است.
گریه تلخ بود حاصلش ازبرگ نشاط
در بهار آن که چو گل صرف نسازد زرخویش
هوش مصنوعی: نتیجه‌ی تلخ گریه، به خاطر شادی و نشاطی است که در بهار به دست آمده، همانطور که گل نمی‌تواند زیبایی‌اش را فقط به خاطر خودش صرف کند.
نرود پیچ و خم ازرشته جانم بیرون
تا ز تیغ تو چو جوهر نکنم بستر خویش
هوش مصنوعی: رشته زندگی‌ام هرگز از پیچ و خم‌هایش خارج نمی‌شود تا اینکه از تیغ تو مانند جواهر بسازم و بستر وجود خود را شکل دهم.
چه کند شورش دریای حوادث با من ؟
من که از موج خطر ساخته ام لنگر خویش
هوش مصنوعی: دریای پرخطر حوادث چه بر سر من خواهد آورد؟ من که با تجربه و مقاومت خود توانسته‌ام لنگر قابل اتکایی بسازم.
نیست ممکن چو سبو کاسه در یوزه کنم
دست خشکی که مرا هست به زیر سرخویش
هوش مصنوعی: امکان ندارد که من چون سبو، کاسه را در دستان خشک کنم، زیرا که زیر سر خودم چیزی دارم.
چون خرامش به چمن تخم قیامت کارد
سرو از بیم به صد دست بگیرد سرخویش
هوش مصنوعی: زمانی که آن موجود زیبا به چمن می‌آید، درختان سروی که از ترس خود را می‌گیرند، به‌طور ناگهانی به زندگی و حیات دوباره می‌انگارند.
پیش آن غنچه دهن حرف مرا سبز نکرد
ترم از گریه بی حاصل چشم تر خویش
هوش مصنوعی: در مقابل آن غنچه، سخن من تاثیر نکرد. اشک‌های بی‌فایده‌ام حتی چشمانم را هم تر نکرد.
گل نیلوفری از یاسمنش جوش زند
اگر از نگهت گل جامه کند در بر خویش
هوش مصنوعی: اگر گل نیلوفری از زیبایی یاسمنش شکفت، پس در صورت تو که مانند گلی باشی، او نیز باید لباسی از گل به تن کند.
نیست در روی زمین جای سخن گفتن حق
مگر از دار چو منصور کنم منبر خویش
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ مکانی برای بیان حقیقت وجود ندارد، جز اینکه منبر خود را بر دار بزنم و مانند منصور سخن بگویم.
عجبی نیست اگر گوهر سنجیده من
بحر را مانع طوفان شود از لنگر خویش
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر گوهری ارزشمند و قابل توجه، بتواند از طوفان دریا جلوگیری کند و باعث شود که لنگر خود را ثابت نگه دارد.
گرچه چون تیر بود سیر من از زور کمان
می کشم منت پرواز زبال و پر خویش
هوش مصنوعی: هرچند که مانند یک تیر تند و سریع هستم، اما از شدت نیروی کمان، منتظر پرواز و آزادی از قید و بند خودم هستم.
نکند باد خزان رحم به مجموعه گل
من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟
هوش مصنوعی: شاید باد پاییز به گل‌های من آسیب بزند. با چه امیدی می‌توانم زندگی‌ام را سامان دهم؟