غزل شمارهٔ ۴۹۹۳
رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش
نخل شمعم که بود ریشه من در سر خویش
بر نیایم ز قفس گر قفسم را شکنند
خجلم بس که ز کوتاهی بال و پر خویش
چون گهرگرد یتیمی است لباسی که مراست
گرد می خیزد اگر دست زنم بر سر خویش
ازگهر سنجی این جوهریان نزدیک است
که ز ساحل به صدف بازبرم گوهر خویش
عالم از خامه شیرین سخنم پر شورست
نیستم نی که ببندم به گره شکر خویش
تا خلافش به دل جمع توانم کردن
راه گفتار نبندم به نصیحتگر خویش !
به شکر خنده شادی گذرد ایامش
هرکه چون صبح به آفاق نبندد در خویش
چه فتاده است در اندیشه سامان باشم؟
من که چون شاخ گل از خویش ندانم سر خویش
صائب از شرم همان حلقه بیرون درم
سرو چون فاخته گر جا دهدم در بر خویش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش
نخل شمعم که بود ریشه من در سر خویش
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر نگاه معشوق، پایم به گل رفته است. من مانند شمعی هستم که ریشهاش در وجود خودم است.
بر نیایم ز قفس گر قفسم را شکنند
خجلم بس که ز کوتاهی بال و پر خویش
هوش مصنوعی: اگر قفس مرا بشکنند، دیگر از آن نخواهم آمد بیرون، چرا که از کوتاهی بال و پرم بسیار شرمندهام.
چون گهرگرد یتیمی است لباسی که مراست
گرد می خیزد اگر دست زنم بر سر خویش
هوش مصنوعی: لباسی که من به تن دارم، همچون گوهری است که به دور یتیمی میچرخد. اگر دست بر سر خود بگذارم، این لباس به حرکت درمیآید.
ازگهر سنجی این جوهریان نزدیک است
که ز ساحل به صدف بازبرم گوهر خویش
هوش مصنوعی: نزدیک به این است که با بررسی این گوهرشناسان، میتوانم گوهری که در درون خود دارم را از دریاچهای که در ساحل است به بیرون بیاورم.
عالم از خامه شیرین سخنم پر شورست
نیستم نی که ببندم به گره شکر خویش
هوش مصنوعی: سخنان من پر از شوق و جذابیت است و مانند شیرینی میباشد. من اینقدر مفتخر نیستم که به بهانههای کوچک خود را محدود کنم.
تا خلافش به دل جمع توانم کردن
راه گفتار نبندم به نصیحتگر خویش !
هوش مصنوعی: تا وقتی که بتوانم دلیلی برای مخالفت با او جمع کنم، به نصیحت نیاز ندارم و حرفی نمیزنم!
به شکر خنده شادی گذرد ایامش
هرکه چون صبح به آفاق نبندد در خویش
هوش مصنوعی: هر که مثل صبح، با دل باز و خنده زندگی کند، ایامش خوش میگذرد و زندگیاش پر از شادی خواهد بود. کسی که درونش را به خوشی و شکر لبخند گشوده نگه ندارد، روزگارش به سر نمیآید.
چه فتاده است در اندیشه سامان باشم؟
من که چون شاخ گل از خویش ندانم سر خویش
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به شدت در فکر پیدا کردن راهی برای ساماندهی به زندگی خود هستم. در حالی که خودم را حتی به اندازه یک گل هم نمیشناسم و نمیدانم که کیستم و چه حالتی دارم.
صائب از شرم همان حلقه بیرون درم
سرو چون فاخته گر جا دهدم در بر خویش
هوش مصنوعی: شاعر از شرم و حیایش بیآنکه بخواهد، خود را از دایرهی وجودیاش بیرون میکشد. او به مانند فاختهای که درختان را میشناسد، اگر بتواند، دوستش را در آغوش میگیرد و در کنار خود جای میدهد.