گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۹۱

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش
حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید
غنچه پیوسته به زندان بود از عصمت خویش
سرو و شمشاد و صنوبر همه برخاک افتند
هرکجا قامت او جلوه دهد رایت خویش
گرچه شد صورت دیوار زخشکی زاهد
به تماشای تو بیرون دود از خلوت خویش
چه خبر داشته باشم ز عزیزان دگر؟
من که از خود نگرفتم خبرازوحشت خویش
خواب خرگوش به مهلت رم آهو گردید
چشم نرم تو پشیمان نشد از غفلت خویش
تا از آب گهرم خاک نگردد سیراب
نیست ممکن که تسلی شوم ازهمت خویش
زین چه حاصل که گناهان مرابخشیدند ؟
من که درآتش سوزنده ام از خجلت خویش
گرچه از سایه من روی زمین آسوده است
چون همانیست مرا بهره ای ازدولت خویش
درد کم قیمتی از درد شکستن بیش است
به که برسنگ زنم گوهر بی قیمت خویش
راه خوابیده به فریاد جرس شد بیدار
هست برکوه همان پشت تو ازغفلت خویش
گرچه غایب ز نظرها شده ام چون عنقا
کره قاف است همان بردلم از شهرت خویش
تا خراشیدن دل هست میسر صائب
چه خیال است که از دست دهم فرصت خویش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش
هوش مصنوعی: کسی که بدون درک از سرنوشت خود شکایت می‌کند، در حقیقت به کسی که او را حمایت می‌کند، آسیب می‌زند.
حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید
غنچه پیوسته به زندان بود از عصمت خویش
هوش مصنوعی: زیبایی و قداست نفس انسان از پاکی و صداقت او ناشی می‌شود، و مانند غنچه‌ای است که همیشه در اسارت عصمت و پاکی خود قرار دارد.
سرو و شمشاد و صنوبر همه برخاک افتند
هرکجا قامت او جلوه دهد رایت خویش
هوش مصنوعی: سرو، شمشاد و صنوبر همگی بر زمین افتاده‌اند، هر جا که قامت او نمایان شود، پرچم خود را برافراشته می‌کند.
گرچه شد صورت دیوار زخشکی زاهد
به تماشای تو بیرون دود از خلوت خویش
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر زهد و خشکی، دیوارها ظاهری بی روح پیدا کرده‌اند، اما وقتی به تماشای تو می‌پردازند، از خلوت خود بخار و دود برمی‌خیزد.
چه خبر داشته باشم ز عزیزان دگر؟
من که از خود نگرفتم خبرازوحشت خویش
هوش مصنوعی: چه خبری از دیگر عزیزان داشته باشم؟ وقتی که خودم از حال و وضع وحشتناک خودم هم اطلاعی ندارم.
خواب خرگوش به مهلت رم آهو گردید
چشم نرم تو پشیمان نشد از غفلت خویش
هوش مصنوعی: خواب آرام خرگوش به حالتی ترسناک تبدیل شد و نگاه ملایم تو هیچگاه از بی‌توجهی خود پشیمان نشد.
تا از آب گهرم خاک نگردد سیراب
نیست ممکن که تسلی شوم ازهمت خویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که اشک‌هایم به زمین نریخته و خاک نشده‌اند، نمی‌توانم به آرامش برسم و از تلاش خودم دل‌سرد شوم.
زین چه حاصل که گناهان مرابخشیدند ؟
من که درآتش سوزنده ام از خجلت خویش
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که گناهانم را بخشیدند، در حالی که من به خاطر شرمساری خودم در آتش عذاب می‌سوزم؟
گرچه از سایه من روی زمین آسوده است
چون همانیست مرا بهره ای ازدولت خویش
هوش مصنوعی: هرچند سایه من روی زمین آرامش دارد، اما چون خودم هنوز از نعمت‌های خویش بی‌بهره‌ام، این آرامش واقعی نیست.
درد کم قیمتی از درد شکستن بیش است
به که برسنگ زنم گوهر بی قیمت خویش
هوش مصنوعی: دردی که کمتر اهمیت دارد، از درد ناشی از شکستن ارزش بیشتری دارد. بهتر است به سنگ بیفتم تا اینکه گوهر بی‌ارزش خود را از دست بدهم.
راه خوابیده به فریاد جرس شد بیدار
هست برکوه همان پشت تو ازغفلت خویش
هوش مصنوعی: در مسیر خواب، صدای جرس به گوش می‌رسد، از این رو بیدار باش. بر کوه که درپشت توست، از خیالات و غفلت‌های خود نجات پیدا کن.
گرچه غایب ز نظرها شده ام چون عنقا
کره قاف است همان بردلم از شهرت خویش
هوش مصنوعی: هرچند که از نظرها دور شده‌ام و مانند پرنده افسانه‌ای عنقا هستم که در رشته کوه قاف زندگی می‌کند، اما هنوز یاد و خاطرتم در دل‌ها باقی است.
تا خراشیدن دل هست میسر صائب
چه خیال است که از دست دهم فرصت خویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل آدمی دچار آسیب و زخم است، برای شاعری مانند صائب هیچ امیدی نیست که فرصت‌های خود را از دست بدهد.