غزل شمارهٔ ۴۹۹۰
چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟
که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش
آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش
آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش
بر غزالان چه کنم دامن صحرا را تنگ ؟
من که در خانه بیابانیم از وحشت خویش
فرصت از خنده برق است سبک جولانتر
مده از دست چو کوته نظران فرصت خویش
حرف سایل اگر ازآب گهر سبز کنم
غوطه در بحر زنم از عرق خجلت خویش
چشم سیری ز طعام است ترا، زین غافل
که به اطعام توان سیر شد از نعمت خویش
نشود شسته رخ سایلش از گرد سؤال
هرکریمی که نگردد خجل از همت خویش
یوسف آنجا که به سیم و زر قلب است گران
چه بر آرم ز صدف گوهر بی قیمت خویش؟
گذرد جنت اگر از در ویرانه من
نیست ممکن که برون پانهم ازخلوت خویش
گرچه باشد دهن تیغ لب جام، مرا
همچنان خون خورم از جرأت بی غیرت خویش
من که پشتم خم ازین بار گران گردیده است
چون گرانبار کنم پشت کس ازمنت خویش ؟
حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ
تیرباران اشارت بود از شهرت خویش
زان سیاه است رخ ماه که چون لاغر شد
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش
چشم من نیست به آسودگی خود صائب
هست در راحت احباب مرا راحت خویش
غزل شمارهٔ ۴۹۸۹: درکرم ساغر اگر هست زمینا در پیشغزل شمارهٔ ۴۹۹۱: ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟
که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم عذرخواهی و شرمندگی خود را از دل برون بیاورم، چگونه این کار را انجام دهم؟ چرا که من از نافرمانیام شرمگینترم تا از فرمانبرداریام.
آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش
آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش
هوش مصنوعی: کسی که در آینه به چهرهاش نگاه کرده و بیتاب شده، آه اگر عاشق دلش را جستجو کند، چهرهاش را نخواهد یافت.
بر غزالان چه کنم دامن صحرا را تنگ ؟
من که در خانه بیابانیم از وحشت خویش
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که دامن صحرا را تنگ کنم تا غزالها را بگیرم؟ من که خود در کشوری بیابانی زندگی میکنم و از تنهایی و وحشت خودم در عذابم.
فرصت از خنده برق است سبک جولانتر
مده از دست چو کوته نظران فرصت خویش
هوش مصنوعی: فرصت شبیه به برقی است که در یک لحظه ظاهر میشود و باید از آن استفاده کرد. نگذار این فرصت، به راحتی از دست برود، چون افرادی که بینش محدودی دارند، خیلی زود از فرصتهایشان میگذرند.
حرف سایل اگر ازآب گهر سبز کنم
غوطه در بحر زنم از عرق خجلت خویش
هوش مصنوعی: اگر سخن خاموشان را به زبان گرانبها و ارزشمند تبدیل کنم، حتی در دریای بزرگی غوطهور میشوم از شرم و خجالت خودم.
چشم سیری ز طعام است ترا، زین غافل
که به اطعام توان سیر شد از نعمت خویش
هوش مصنوعی: چشمان تو به خوردن عادت کردهاند و از این غافلی که با بخشش دیگران نیز میتوان سیر شد و از نعمتهای خود بهرهمند گشت.
نشود شسته رخ سایلش از گرد سؤال
هرکریمی که نگردد خجل از همت خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که تلاش کند و از پرسشها و مشکلات نترسد، نباید نگران شود که چهرهاش به خاطر این تلاشها کثیف یا بیاحترامی به نظر بیافتد. هر کریمی که نسبت به تلاش و همت خود احساس شرمندگی نکند، باید به خود افتخار کند.
یوسف آنجا که به سیم و زر قلب است گران
چه بر آرم ز صدف گوهر بی قیمت خویش؟
هوش مصنوعی: یوسف در جایی که قلب او با طلا و نقره سنگین است، چه چیزی میتوانم از صدف بیارزش خود بیاورم؟
گذرد جنت اگر از در ویرانه من
نیست ممکن که برون پانهم ازخلوت خویش
هوش مصنوعی: بهشت ممکن است از در ویرانه من بگذرد، ولی نمیتوانم از تنهایی خود بیرون بیایم.
گرچه باشد دهن تیغ لب جام، مرا
همچنان خون خورم از جرأت بی غیرت خویش
هوش مصنوعی: هرچند که لبهای معشوق مانند لبهی تیز شمشیر است و میتواند به راحتی آسیب برساند، اما من با شجاعت خود همچنان از عشق او رنج میبرم و خون میریزم.
من که پشتم خم ازین بار گران گردیده است
چون گرانبار کنم پشت کس ازمنت خویش ؟
هوش مصنوعی: من به خاطر سنگینی بار سنگین زندگی به زانو درآمدم. چگونه میتوانم بار دیگری را روی دوش کسی بگذارم وقتی خودم در تحمل این فشار کم آوردهام؟
حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ
تیرباران اشارت بود از شهرت خویش
هوش مصنوعی: من درخشش و زیبایی خود را از نشانههای بارز و مشخصی که از احساسات و ویژگیهای وجودیام به دست آمده است، میگیرم. این نشانهها به گونهای هستند که هر کس میتواند آنها را مشاهده کند و از آنها باخبر شود.
زان سیاه است رخ ماه که چون لاغر شد
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش
هوش مصنوعی: چهره ماه به دلیل لاغر شدنش سیاه میشود و در این حالت، به مانند کسی است که تیغی را به سوی نعمتدهندهاش میکشد.
چشم من نیست به آسودگی خود صائب
هست در راحت احباب مرا راحت خویش
هوش مصنوعی: چشم من به آرامش خودم نیست، صائب. در آرامش دوستانم، من نیز آسایش خود را مییابم.