غزل شمارهٔ ۴۹۸۵
لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش
که صدف می شود ازگوهر سیراب خموش
بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام
نشد از دست نوازش دل بیتاب خموش
گریه برآتش بیتابی ماآب نزد
که ز شبنم نشود مهر جهانتاب خموش
نیست در صحبت اشراق زبانی درکار
شمع آن به که بود در شب مهتاب خموش
چه عجب درگل اگر دیده ماحیران شد
که چو آیینه درین باغ شود آب خموش
نیست بی داغ ملامت جگر چاک مرا
نشود شمع درین گوشه محراب خموش
شمع در پرده فانوس نیفتد ز زبان
نشود چشم سخنگوی تو در خواب خموش
چه کند مهر خموشی به لب شکوه ما؟
نشود سیل گرانسنگ به گرداب خموش
گریه و ناله بود لازم سرگردانی
نیست ممکن شود از زمزمه دولاب خموش
شد غبار خط او باعث تسکین دل را
چاره خاک است چو آتش نشدازآب خموش
روز روشن شب تاریک شود درنظرش
هرکه را گشت چراغ دل بیتاب خموش
شور من بیش شد ازسنگ ملامت صائب
چه خیال است به کهسار شود آب خموش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش
که صدف می شود ازگوهر سیراب خموش
هوش مصنوعی: لبهای ما از شراب گوارا چنان گشوده شده که مانند صدفی میشود که از جواهری پر شده و به سراغ سکوت و آرامش میرود.
بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام
نشد از دست نوازش دل بیتاب خموش
هوش مصنوعی: دریا هرگز از دست مرجان آرام نمیشود و قلب بیقرار از نوازشها آرام نمیگیرد.
گریه برآتش بیتابی ماآب نزد
که ز شبنم نشود مهر جهانتاب خموش
هوش مصنوعی: گریه بر روی آتش درد و بیتابی ما بیهوده است، زیرا مانند آن است که به آب بگویی شبنم نمیتواند خورشید را خاموش کند.
نیست در صحبت اشراق زبانی درکار
شمع آن به که بود در شب مهتاب خموش
هوش مصنوعی: در گفتگوهای روشن و الهامبخش، هیچ زبانی وجود ندارد که بتواند بیانگر باشد. شمع بهتر است که در شب مهتاب خاموش بماند.
چه عجب درگل اگر دیده ماحیران شد
که چو آیینه درین باغ شود آب خموش
هوش مصنوعی: چه شگفتانگیز است اگر چشمان ما در زیبایی گلها حیرتزده شوند، زیرا مانند آینهای در این باغ، آب نیز آرام و بیصداست.
نیست بی داغ ملامت جگر چاک مرا
نشود شمع درین گوشه محراب خموش
هوش مصنوعی: در دل من زخمی از سرزنش وجود دارد و بدون این درد، شمع روشن در این گوشه از عبادتگاه خاموش نمیشود.
شمع در پرده فانوس نیفتد ز زبان
نشود چشم سخنگوی تو در خواب خموش
هوش مصنوعی: شمعی که درون فانوس قرار دارد، نمیتواند از زبان بیفتد و خواب تو، که به سخن نمیآید، آرام و بیصداست.
چه کند مهر خموشی به لب شکوه ما؟
نشود سیل گرانسنگ به گرداب خموش
هوش مصنوعی: چه کار میتواند از عهده سکوت عشق برآید که لبهای ما در گلایهاند؟ آیا میشود آن چنان بارش سنگینی به دور از غوغایی آرامش داشته باشد؟
گریه و ناله بود لازم سرگردانی
نیست ممکن شود از زمزمه دولاب خموش
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوعی اشاره شده است که گاهی اوقات احساسات عمیق و غمانگیز وجود دارند، اما نیازی به ابراز آنها به شدت نیست. به نوعی، میتوان از صداهای ظریف و آرام، پیامهایی را دریافت کرد و از دل مشغولیها رهایی یافت، بدون اینکه به شدت وابسته به ناله و گریه باشیم.
شد غبار خط او باعث تسکین دل را
چاره خاک است چو آتش نشدازآب خموش
هوش مصنوعی: غبار خط او باعث آرامش دل میشود، چون خاک درمان درد است، اما آتش خاموش نمیشود.
روز روشن شب تاریک شود درنظرش
هرکه را گشت چراغ دل بیتاب خموش
هوش مصنوعی: در روز روشن، شب تاریک برای او به نظر میرسد، و هر کسی که دلش به روشنی شعلهور است، در عین بیتابی، سکوت میکند.
شور من بیش شد ازسنگ ملامت صائب
چه خیال است به کهسار شود آب خموش
هوش مصنوعی: شور و حال من از سنگی که بر سرم میزنند، بیشتر شده است. آیا بهتر نیست که آب آرامش، مانند یک تصور زیبا از کوهها، در سکوت بگذرد؟