گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۷۸

شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش
برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ریحانش
مور صحرای قناعت دل شادی دارد
که بود دست سلیمان به نظر زندانش
تهمت سرمه به آن چشم سیه،عین خطاست
سرمه گردی است که خیزد ز صف مژگانش
می توان باعرق روی تو نسبت کردن
گوهری راکه زآیینه بود میدانش
صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسینه مجروح کند مژگانش
می رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نیست که پامال کند دورانش
عافیت می طلبی رو سر خود گیر که عشق
قهرمانی است که از دار بود چوگانش
نظر تربیت از ابر ندارد صائب
گلستانی که منم بلبل خوش الحانش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند یک فلاخن می‌شوند که سنگی سبک را به پرواز درآورده، وقتی از خواب عمیق بیدار می‌شود و شوخی و نشاط بیشتری پیدا می‌کند.
شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش
هوش مصنوعی: من یک پهلوان هستم که میدان جنگ برای من همچون آفتابی درخشان است و زیبایی‌ام چنان است که حتی آفتاب از مژه‌های من درخشش می‌گیرد.
برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
که بود از نفس سوختگان ریحانش
هوش مصنوعی: از این خاک تاریک و غم‌انگیز توقع آرامش نداشته باش، زیرا تنها روح‌های رنج‌کشیده از آن، عطری دل‌انگیز و خوشبو به یادگار گذاشته‌اند.
مور صحرای قناعت دل شادی دارد
که بود دست سلیمان به نظر زندانش
هوش مصنوعی: مور صحرای قناعت، موجودی کوچک است که در دل خود شادی و خوشبختی دارد. این نشان می‌دهد که او به چیزهایی که دارد راضی است و از آن‌ها لذت می‌برد. در مقابل، حتی اگر دست سلیمان (نماد قدرت و ثروت) به قدری که در حبس باشد، نتواند او را خوشحال کند. این جمله بر اهمیت قناعت و رضایت در زندگی تأکید دارد و نشان می‌دهد که شادی واقعی به داشتن چیزهای بزرگ وابسته نیست.
تهمت سرمه به آن چشم سیه،عین خطاست
سرمه گردی است که خیزد ز صف مژگانش
هوش مصنوعی: تهمت زدن به چشمان سیاه او بی‌معنی است؛ زیرا زیبایی و جذابیت آنها کاملاً از مژگان بلندش نشأت می‌گیرد.
می توان باعرق روی تو نسبت کردن
گوهری راکه زآیینه بود میدانش
هوش مصنوعی: می‌توان با عرق و تلاش، جواهری که در آینه خود را نشان می‌دهد، به تو نسبت داد.
صفحه آینه راکاغذ سوزن زده کرد
تا چه باسینه مجروح کند مژگانش
هوش مصنوعی: آینه را با کاغذی پوشانده تا ببیند که آیا با مژگانش می‌تواند دل کسی را به درد آورد یا نه.
می رود آبله دست صدف دست بدست
رنج ما نیست که پامال کند دورانش
هوش مصنوعی: آبله‌ای که در دست صدف است، دارندگانش را تحمل می‌کند و رنج ما از آن نیست که دورانش بر سر راهش بیفتد و به آن آسیب برساند.
عافیت می طلبی رو سر خود گیر که عشق
قهرمانی است که از دار بود چوگانش
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و سلامتی هستی، آن را در وجود خود جستجو کن، زیرا عشق همچون قهرمانی است که در میدان زندگی، با چالش‌ها و دشواری‌ها دست و پنجه نرم می‌کند.
نظر تربیت از ابر ندارد صائب
گلستانی که منم بلبل خوش الحانش
هوش مصنوعی: نگاه تعلیم و تربیت به این زیبایی و لطافت نیست، زیرا من همان بلبل خوش‌صدای این گلزار هستم.