غزل شمارهٔ ۴۹۷۳
در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش
آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش
نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین
که ز موی کمر خویش بود زنارش
نفسی کز جگر سوخته بیرون آید
تادم صبح جزا گرم بود بازارش
لاله ای نیست که بی داغ تجلی باشد
محملی نیست که لیلی نبود دربارش
به که از کوی خرابات نیاید بیرون
هرکه چون دختر زر شیشه بود دربارش
جان انسان چه خیال است که بی تن باشد؟
این نه گنجی است که برسر نبود دیوارش
نشد از هیچ نوایی دل صائب بیدار
ناله نی مگر ازخواب کند بیدارش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش
آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش
هوش مصنوعی: او در پنهانی زندگی میکند و نگاهش آتشین و سوزان است. افسوس و دریغ از آن روزی که چهرهاش بدون پرده و حجاب نمایان شود.
نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین
که ز موی کمر خویش بود زنارش
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا و خوش اندام وجود دارد که به دلایلی باعث گمراهی من در راه دین میشود، او به زیبایی موهایش که تا کمرش میرسد، دلربایی میکند.
نفسی کز جگر سوخته بیرون آید
تادم صبح جزا گرم بود بازارش
هوش مصنوعی: نفس یا تن فشردهای که از دل سوخته به بیرون میآید، تا صبح در داغی و گرما باقی میماند و در بازار زندگی رونق و جذابیت دارد.
لاله ای نیست که بی داغ تجلی باشد
محملی نیست که لیلی نبود دربارش
هوش مصنوعی: هیچ لالهای وجود ندارد که بدون درد و رنج به ظهور برسد و هیچ محلی نیست که در آن صحبت از لیلی نشده باشد.
به که از کوی خرابات نیاید بیرون
هرکه چون دختر زر شیشه بود دربارش
هوش مصنوعی: هر کس که مانند دختر زرین شیشه در محفل و جمعی خوشحالی و جلوهگری کند، از کوی خرابت (محل فساد و خوشگذرانی) بیرون نمیآید.
جان انسان چه خیال است که بی تن باشد؟
این نه گنجی است که برسر نبود دیوارش
هوش مصنوعی: جان انسان چه تصوری است که بدون بدن وجود داشته باشد؟ این حالت مانند گنجی نیست که دیواری نداشته باشد و در نتیجه به راحتی در معرض خطر قرار بگیرد.
نشد از هیچ نوایی دل صائب بیدار
ناله نی مگر ازخواب کند بیدارش
هوش مصنوعی: صائب از هیچ صدایی نتوانست دلش را بیدار کند، فقط نالهای قادر بود او را از خواب بیرون بیاورد.