غزل شمارهٔ ۴۹۴۹
بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش
خطر دارد ترنج آفتاب از تیر مژگانش
نمی دانم شمار کشتگانش را، همین دانم
که شد کان بدخشان خاک از خون شهیدانش
ز دامنگیری او آستینها جوی خون گردد
ز خون کشتگان از بس که سیراب است دامانش
ندارد حاجت آیینه از بهر خودآرایی
ز بس کز هرطرف آیینه رویانند حیرانش
گوارا باد شرم همت آن لبهای نوخط را
که جان بخشی کند در پرده شب آب حیوانش
ازان بر میوه فردوس باشد دیده زاهد
کز آن سیب ذقن خونین نگردیده است دندانش
رسانیده است خوشی را خرام او به معراجی
که ننشیند ز پا گردی که برخیزد ز جولانش
کجا افتدبه فکرما اسیران عشق بیباکی
که ماه مصر باشد از فراموشان زندانش
ز خامی دارم امید کشش ازکعبه کویی
کز استغنانگیرد دامن رهرو مغیلانش
مکن در ملک دنیا آرزوی سلطنت صائب
که از زنبیل بافی می خورد روزی سلیمانش
غزل شمارهٔ ۴۹۴۸: خوشا قزوین و باغ شاه و گلگشت خیابانشغزل شمارهٔ ۴۹۵۰: چگونه جان برد صید از کمین چشم فتانش؟
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش
خطر دارد ترنج آفتاب از تیر مژگانش
هوش مصنوعی: بلا جویی که من دارم، چشمهایش برای من مضر است و شبیه میوهای است که زیر آفتاب قرار دارد و نگران تیرگی مژگانش هستم.
نمی دانم شمار کشتگانش را، همین دانم
که شد کان بدخشان خاک از خون شهیدانش
هوش مصنوعی: نمیدانم چند نفر در این جنگ کشته شدند، اما میدانم که سرزمین بدخشان به خاطر خون شهیدانش به خاک تبدیل شده است.
ز دامنگیری او آستینها جوی خون گردد
ز خون کشتگان از بس که سیراب است دامانش
هوش مصنوعی: از شدت عشق و تسلط او، آستینها به خون کشتگان آغشته میشوند و دامان او آنقدر از این خون سیراب است که جوی خون ایجاد میکند.
ندارد حاجت آیینه از بهر خودآرایی
ز بس کز هرطرف آیینه رویانند حیرانش
هوش مصنوعی: آیینه برای زیبا نشان دادن خود نیازی ندارد؛ زیرا به قدری از هر سو چهرههای زیبا به او مینگرند که کاملاً گیج و حیران میشود.
گوارا باد شرم همت آن لبهای نوخط را
که جان بخشی کند در پرده شب آب حیوانش
هوش مصنوعی: شرم و حیا و تلاش آن لبهای زیبا که در دل شب میتواند زندگی و جان تازهای بدهد، خوشایند و دلپذیر است.
ازان بر میوه فردوس باشد دیده زاهد
کز آن سیب ذقن خونین نگردیده است دندانش
هوش مصنوعی: چشم زاهد به میوههای بهشت دوخته شده است، اما او نمیتواند از سیبهای آنجا لذت ببرد چون دندانش به خون آغشته است. این نشان میدهد که او به دلیل خشکی و زهد بیش از حد، از لذتهای دنیا محروم مانده است.
رسانیده است خوشی را خرام او به معراجی
که ننشیند ز پا گردی که برخیزد ز جولانش
هوش مصنوعی: خوشی را که به پاهای زیبای او وابسته است، به اوج و بلندی رسانده است، به گونهای که او هرگز از حرکت و زیباییاش بازنمیماند و همواره در حال جنب و جوش است.
کجا افتدبه فکرما اسیران عشق بیباکی
که ماه مصر باشد از فراموشان زندانش
هوش مصنوعی: کجا میتوانیم به این فکر بیفتیم، ما که اسیر عشق و بیباکی هستیم، که ماه مصر در دنیای فراموش شدگان زندانش به سر میبرد؟
ز خامی دارم امید کشش ازکعبه کویی
کز استغنانگیرد دامن رهرو مغیلانش
هوش مصنوعی: از نادانی خود امید دارم که از کعبه عشق، محبت و جذبهای را بگیرم؛ جایی که از غنای روحی و بینیازیاش، کسی به دامن سرگردان و نادانش نمیافتد.
مکن در ملک دنیا آرزوی سلطنت صائب
که از زنبیل بافی می خورد روزی سلیمانش
هوش مصنوعی: در این دنیا به دنبال قدرت و سلطنت نباش، زیرا کسی که در ظاهر زندگی سادهای دارد، ممکن است روزی به مقام و جایگاهی بزرگ برسد.