غزل شمارهٔ ۴۹۴
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
از پر و بال پریزاد خوش آیندترست
جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا
لب میگون نتوانست ترا کردن مست
نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا
خواهد از چشمه خورشید برآوردن گرد
گر چنین خط دمد از صبح بناگوش ترا
نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
چشم گویاست زبان لب خاموش ترا
نه چنان فصل بهار تو بود بر سر جوش
که دم سرد خزان افکند از جوش ترا
بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
هوش مصنوعی: مستی و عشق مرا غرق کرده و میخواهم در آغوش تو باشم. آنقدر از لبان تو بوسه میزنم که گویی آنها را به غنیمت میگیرم.
از پر و بال پریزاد خوش آیندترست
جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوهی زلفهای آشفتهات، برای من از زیبایی و پرواز یک پری هم دلنوازتر و دوستداشتنیتر است.
لب میگون نتوانست ترا کردن مست
نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا
هوش مصنوعی: لب میگون نمیتواند تو را مست کند؛ اما ممکن است لب لعل (قرمز) از هوش و حواس تو را ببرد.
خواهد از چشمه خورشید برآوردن گرد
گر چنین خط دمد از صبح بناگوش ترا
هوش مصنوعی: اگر چنین خطی از صبح بر روی گونهات نمایان شود، میخواهم از چشمه خورشید بخار طلایی تولید کنم.
نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
چشم گویاست زبان لب خاموش ترا
هوش مصنوعی: نیازی نیست که برای برقراری ارتباط از زبان استفاده کنی، چون چشمانت خود به خود حرف میزنند و احساساتت را منتقل میکنند. لبهای خاموش تو هم توانایی بیان احساساتت را دارند.
نه چنان فصل بهار تو بود بر سر جوش
که دم سرد خزان افکند از جوش ترا
هوش مصنوعی: مثل بهار که در اوج خود است و شادابی و زندگی را به ارمغان میآورد، تو هم نباید بگذاری که سردی و تیرگی خزان به تو لطمه بزند و از شور و شوق تو بکاهد.
بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا
هوش مصنوعی: شاید ممکن بود که تو بیرحمی کرده و از من یاد کنی، اما من توانستم تو را فراموش کنم.

صائب