غزل شمارهٔ ۴۹۳۷
اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش
به یک انداز آرد درکمند خویش آوازش
بت خوش نغمه من قدر عاشق رانمی داند
که دارد عندلیب خانه زاری همچو آوازش
به شکر خنده آن لب چراایمان نیارد گل؟
که پرورده است عمری درکنار خویش اعجازش
چه یکرنگی است با هم عشق عالمسوز وآتش را
که رسواتر شود از پرده پوشی خرده رازش
به دام زلف کافر کیش اوصائب من آن مرغم
که از ذوق گرفتاری ز خاطر رفت پروازش
غزل شمارهٔ ۴۹۳۶: شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازشغزل شمارهٔ ۴۹۳۸: ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش
به یک انداز آرد درکمند خویش آوازش
هوش مصنوعی: اگر کسی با نگاه تیز و نافذ خود، دل آدمی را ببرد و او را در دام عشق بیندازد، همان هنگام صدایش در دلخواهیاش به گوش خواهد رسید.
بت خوش نغمه من قدر عاشق رانمی داند
که دارد عندلیب خانه زاری همچو آوازش
هوش مصنوعی: محبوب زیبای من نمیداند که عشق من چقدر ارزشمند است، چون در خانهاش پرندهای مانند او وجود دارد که تنها در سوگ آواز میخواند.
به شکر خنده آن لب چراایمان نیارد گل؟
که پرورده است عمری درکنار خویش اعجازش
هوش مصنوعی: چرا گلی که سالها در کنار شکرین لب خندانی رشد کرده، به عشق و ایمان نمیآید؟ او که همیشه در این فضا پرورش یافته، چرا از این زیبایی تاثیر نمیپذیرد؟
چه یکرنگی است با هم عشق عالمسوز وآتش را
که رسواتر شود از پرده پوشی خرده رازش
هوش مصنوعی: عشق، مانند آتش سوزان است که اگرچه ممکن است در ابتدا پنهان باشد، اما به زودی رازهایش برملا میشود و پردهها را کنار میزند. در واقع، عشق و آتش هر دو قدرتی دارند که میتوانند همه چیز را فاش کنند و نشان دهند.
به دام زلف کافر کیش اوصائب من آن مرغم
که از ذوق گرفتاری ز خاطر رفت پروازش
هوش مصنوعی: من همچون پرندهای هستم که از زیبایی دام زلف او به بند درآمدهام و دیگر نمیتوانم از آن آزاد شوم و به خاطر همین دوستی، از پرواز کردن باز ماندهام.