گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۳۵

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش
زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟
که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش
مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون
که سدراه روزی می شود چون استخوان شیرش
درین مکتب سرآمد می شود طفل جگر داری
که لوح مشق باشد تخته پیشانی شیرش
اگر چه خواب یوسف رابه بند انداخت ،درآخر
همان ازمحنت زندان برون آوردتعبیرش
به تاریکی سرآمد روزگار من ،خوشامجنون
که بربالین چراغی می فروزد دیده شیرش
عجب دارم که تا صبح قیامت بی صفا گردد
که در زنجیر دارد حسن راخط چو زنجیرش
زبان خنجر الماس چون برگ خزان ریزد
زبان بازی کند چون موج اگر با آب شمشیرش
گرفتاری که داغ بیگناهی برجبین دارد
دل آهن شود سوراخ از آواز زنجیرش
دراین زندان سراثابت قدم دیوانه ای دارم
که چون جوهر نمی خیزد صدا صائب ز زنجیرش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش
هوش مصنوعی: از دل صاف و پاک، احساسی پرشور و گرم برمی‌خیزد، همچنان که تیر پرقدرتی می‌تراود. این احساس آن‌چنان قوی است که بوی لذیذ کباب زخم‌های گذشته را به یاد می‌آورد.
زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟
که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش
هوش مصنوعی: اگر خون شکار در صحرا به دریا تبدیل شود، چه نگرانی وجود دارد؟ زیرا دل سنگین او بر کوه، پشت شمشیرش را پشتیبانی می‌کند.
مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون
که سدراه روزی می شود چون استخوان شیرش
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های کودکانه و سادگی‌های بی‌پرده‌ی دنیا غافل نشو، زیرا این ویژگی‌ها می‌تواند مانع از پیشرفت و موفقیت تو شود، درست مانند استخوان شیر که درون او را پر کرده است و موجب ناتوانی‌اش می‌شود.
درین مکتب سرآمد می شود طفل جگر داری
که لوح مشق باشد تخته پیشانی شیرش
هوش مصنوعی: در این مکان آموزشی، کودکانی که قلبشان پر از عشق و احساس است، به درس و یادگیری مشغولند و تلاش می‌کنند تا صفات نیکو و اراده‌ی قوی را در خود پرورش دهند.
اگر چه خواب یوسف رابه بند انداخت ،درآخر
همان ازمحنت زندان برون آوردتعبیرش
هوش مصنوعی: هرچند که خواب یوسف او را به زندان انداخت، اما در نهایت همان خواب باعث شد که او از سختی‌های زندان نجات یابد.
به تاریکی سرآمد روزگار من ،خوشامجنون
که بربالین چراغی می فروزد دیده شیرش
هوش مصنوعی: در پایان شب‌های تاریک زندگی‌ام، خوشا به حال دیوانه‌ای که با شعله‌ای از چراغی بر دوش، درخشش چشم‌هایش را می‌بیند.
عجب دارم که تا صبح قیامت بی صفا گردد
که در زنجیر دارد حسن راخط چو زنجیرش
هوش مصنوعی: تعجب می‌کنم که تا صبح قیامت، عشق و زیبایی به سادگی از بین برود، در حالی که حسن و زیبایی مانند زنجیری محکم به یکدیگر متصلند.
زبان خنجر الماس چون برگ خزان ریزد
زبان بازی کند چون موج اگر با آب شمشیرش
هوش مصنوعی: زبان مانند خنجر الماس تند و برنده است و کلامش مانند برگ‌های خزان می‌ریزد. زبان بازی می‌کند و همانند موج در آب به نرمی و تندی حرکت می‌کند.
گرفتاری که داغ بیگناهی برجبین دارد
دل آهن شود سوراخ از آواز زنجیرش
هوش مصنوعی: کسی که بار گناهی را بر دوش می‌کشد و معصوم است، به طوری عمیق رنج می‌کشد که حتی دلش هم از صدای زنجیرهایی که به او متصل است، می‌شکند.
دراین زندان سراثابت قدم دیوانه ای دارم
که چون جوهر نمی خیزد صدا صائب ز زنجیرش
هوش مصنوعی: در این زندان، من دیوانه‌ای را دارم که قدم‌های ثابتی دارد و مانند جوهر، بی‌حرکت و ساکت است. صدای خوبی از زنجیرش به گوش می‌رسد.