گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۳۰

همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش
به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش
ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را
نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش
چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را
که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش
درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟
که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش
هر آن بلبل که با من دعوی هم نالگی دارد
به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش
چو از هند دوات آید برون طاوس کلک من
خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش
چو صائب این غزل را بر بیاض دل رقم می زد
قلم را نیشکر می کرد شیرینی گفتارش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش
به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش
هوش مصنوعی: همان یوسف که به خاطر زیبایی‌اش به مصر آورده شد، اکنون به خاطر نداشتن ارزش و قیمت در بازار، در تنگنا قرار گرفته است.
ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را
نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشندگی چهره‌اش، هر بار که به او نگاه می‌کنم، دلم می‌خواهد مانند یک گل، چهره‌اش را لمس کنم و از زیبایی‌اش بهره‌مند شوم.
چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را
که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش
هوش مصنوعی: این گلستان بسیار شاداب و خوشبوست. چهره زیبای او با خوش شانسی، مانند بلبل است که با مژگانش، زهر خارهای دیوار را می‌نوشد.
درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟
که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش
هوش مصنوعی: در این زمین، کدام دانه امید را بکارم که در خاک فراموشی نتواند سبز شود و رنگش بپوسد؟
هر آن بلبل که با من دعوی هم نالگی دارد
به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش
هوش مصنوعی: هر بلبلی که ادعا کند که همدرد من است، رنگ قرمز منقار او شاهدی است بر خون و درد او.
چو از هند دوات آید برون طاوس کلک من
خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش
هوش مصنوعی: وقتی دواتی از هند بیرون می‌آید، طاووس قلم من مارپیچ‌هایی به زیبایی ایجاد می‌کند که باعث حسادت کبک می‌شود. رفتار آن قلم به قدری دلرباست که هر ناظر را مجذوب می‌کند.
چو صائب این غزل را بر بیاض دل رقم می زد
قلم را نیشکر می کرد شیرینی گفتارش
هوش مصنوعی: وقتی صائب این غزل را بر صفحه دل می‌نوشت، قلم را به گونه‌ای مانند نیشکر شیرین می‌کرد که گفتارش دلنشین و جذاب به نظر می‌رسید.

حاشیه ها

1402/03/31 05:05
یزدانپناه عسکری

همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش - به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش 

ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را - نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش 

چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را - که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش 

درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟ - که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش 

هر آن بلبل که با من دعوی هم نالگی دارد - به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش 

چو از هند دوات آید برون طاوس کلک من - خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش 

چو صائب این غزل را بر بیاض دل رقم می زد - قلم را نیشکر می کرد شیرینی گفتارش 

***

[سهراب سپهری](1)

در شب تردید من ، برگ نگاه !  - می روی با موج خاموشی کجا؟

ریشه‌ام از هوشیاری خورده آب:  - من کجا، خاک فراموشی کجا.

دور بود از سبزه‌زار رنگ‌ها  - زورق بستر فراز موج خواب.

پرتویی آیینه را لبریز کرد: - طرح من آلوده شد با آفتاب.

اندهی خم شد فراز شط نور:  - چشم من در آب می‌بیند مرا.

سایه ترسی به ره لغزید و رفت - جویباری خواب می‌بیند مرا.

در نسیم لغزشی رفتم به راه - راه، نقش پای من از یاد برد.

سرگذشت من به لب‌ها ره نیافت: -  ریگ بادآورده‌ای را باد برد.

***

[یزدانپناه عسکری] (2)

استعاره از خواب و کاهش هوشیاری و سقوط و افت برگ نگاه روی خاک فراموشی. شاعر به هوشیاری خود که توسط آن بیدار است و ادراک و مشاهده و نگاه می‌کند نهیب می زند که چرا توسط هجوم خواب که معادل موج خاموشی و برادر مرگ، وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْل‏ (انعام 60 ) به سمت خاموشی و ازدست دادن هوشیاری می رود. خوابش می‌برد، هوشیاری‌اش تبدیل به نا هوشیاری و فراموشی می‌شود و برگ نگاهش به پایین بر روی خاک فراموشی افتاده است. 

__________

1- هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385

2- غزل مرگ و زندگی با شعر سپهری/ یزدانپناه عسکری، کرمانشاه: نشر سرانه، 1400.  ص 70