گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸۳

خام ماندم ز می کهنه کشیدم تا دست
نشود هیچ مرید از قدم پیر جدا!
خاطر جمع مرا چند پریشان دارد؟
خواب آشفته جدا و غم تعبیر جدا
همت آن است که موقوف نباشد به شعور
اوست حاتم که به طفلی نخورد شیر جدا
سرما و خط تسلیم به هم پیوسته است
هدف ما نشود از قدم تیر جدا
دل ما گرم طلب بود همان در دل خاک
این تب گرم نگردید ازین شیر جدا
شوری از بخت نبردیم به تدبیر برون
ما که کردیم مکرر شکر از شیر جدا
صائب آن روز که از قید جنون شد آزاد
شیونی خاست ز هر حلقه زنجیر جدا
دل چسان گردد ازان زلف گرهگیر جدا؟
نشود جوهر از آیینه به شمشیر جدا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خام ماندم ز می کهنه کشیدم تا دست
نشود هیچ مرید از قدم پیر جدا!
هوش مصنوعی: در حالتی از نادانی و بی‌خبری ماندم و نتوانستم از شراب کهنه لذت ببرم، به‌طوری‌که هیچ پیرو یا شاگردی از قدم‌های پیر و استادش فاصله نگرفت.
خاطر جمع مرا چند پریشان دارد؟
خواب آشفته جدا و غم تعبیر جدا
هوش مصنوعی: خاطرم چرا این‌قدر ناآرام است؟ خواب‌های پریشان جدا از هم دارند و غم‌های مختلفی هم برای تعبیرشان وجود دارد.
همت آن است که موقوف نباشد به شعور
اوست حاتم که به طفلی نخورد شیر جدا
هوش مصنوعی: همت واقعی به این وابسته نیست که شخصی چقدر باهوش یا با فهم است؛ بلکه مثل حاتم، که حتی به کودکانی که شیر جداگانه می‌خورند، دسترسی ندارد، باید بدون قید و شرط برای کمک به دیگران تلاش کرد.
سرما و خط تسلیم به هم پیوسته است
هدف ما نشود از قدم تیر جدا
هوش مصنوعی: سرما و تسلیم به یکدیگر مرتبط هستند، اما هدف ما این نیست که از مسیر و هدف خود دور شویم.
دل ما گرم طلب بود همان در دل خاک
این تب گرم نگردید ازین شیر جدا
هوش مصنوعی: دل ما مشتاق و پر شور بود، اما همین علاقه و خواسته در دل خاک، مانند گرمایی که از شیر جدا نمی‌شود، نمی‌تواند از احساس ما جدا باقی بماند.
شوری از بخت نبردیم به تدبیر برون
ما که کردیم مکرر شکر از شیر جدا
هوش مصنوعی: ما نتوانستیم با تدبیر خود از بخت خوب بهره‌مند شویم، به همین دلیل بارها شکر را از شیر جدا کردیم.
صائب آن روز که از قید جنون شد آزاد
شیونی خاست ز هر حلقه زنجیر جدا
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که فردی که دیوانه‌وار به زنجیر گرفتار بود، از این قید رهایی می‌یابد و صدایی از هر حلقه‌ی زنجیر آزاد شده به گوش می‌رسد.
دل چسان گردد ازان زلف گرهگیر جدا؟
نشود جوهر از آیینه به شمشیر جدا
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند دل از زلف زیبای تو جدا شود؟ مانند این است که جوهر از آئینه با شمشیر جدا شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۸۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/03/18 08:06
محسن حیدرزاده جزی

مطلع غزل در پایان ان درج شده است لطفا اصلاح کنید .

1399/05/03 14:08
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

مصراع اول،: «سرما» آمده که درست آن، به صورت ذیل می‌باشد:
«سر» ما و خط تسلیم، به هم پیوسته‌ست / هدف ما، نشود از قدم تیر، جدا