گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۵۳

آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار
نقش، جوی خشک باشد در عقیق آبدار
هست در دست فلاخن نبض سر گردانیم
چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار
شش جهت ار پنجه شیرست بر من تنگتر
گشته جوی شیر بر تن استخوانم از فشار
نه ز کار خود، نه از مردم گشایم عقده ای
برده است آزادگی چون سرودستم را ز کار
گرد من بسته است نقش از ناتوانی بر زمین
زآستین افشانیم آسوده چون خط غبار
زخم تیر راست از کج بیش در دل می خلد
سخت می ترسم شود بامن مساعد روزگار
حجت سیری بود از میهمان بوالفضول
میزبان تلخرو را سفره بی انتظار
خرقه پوشان را ز مردم بردباری لازم است
رخت حمالی برون کن چون نداری تاب بار
در تلافی کوه غم بردارمش صائب ز دل
چون سبوی باده هر دوشی که آرم زیر بار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار
نقش، جوی خشک باشد در عقیق آبدار
هوش مصنوعی: چشمان پر از احساس و زیبایی نمی‌توانند غبار و زشتی را از روح پاک کنند، حتی اگر در شرایط ایده‌آل و با تمام زیبایی‌ها روبه‌رو باشند. اگر احساس و عشق وجود نداشته باشد، زیبایی‌ها هیچ تاثیری نخواهند داشت.
هست در دست فلاخن نبض سر گردانیم
چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار
هوش مصنوعی: در دست ما فلاخی وجود دارد که می‌تواند به سر گردش اشاره کند. ما مانند رگی که در سنگ وجود دارد، اختیار خود را در دستانمان داریم.
شش جهت ار پنجه شیرست بر من تنگتر
گشته جوی شیر بر تن استخوانم از فشار
هوش مصنوعی: من در شرایط سخت و دشواری قرار دارم، به‌گونه‌ای که فشارهای زندگی مثل پنجه‌های شیر به من احساس تنگی و فشار می‌دهد و گویی جوی شیر بر روی استخوان‌هایم سنگینی می‌کند.
نه ز کار خود، نه از مردم گشایم عقده ای
برده است آزادگی چون سرودستم را ز کار
هوش مصنوعی: من نه از کار خودم ناراحت هستم و نه از دیگران، زیرا روح آزادگی در من وجود دارد و این حس را مانند سرود دست خودم می‌دانم.
گرد من بسته است نقش از ناتوانی بر زمین
زآستین افشانیم آسوده چون خط غبار
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی‌ام، دایره‌ای از گرد و غبار به دور خودم ایجاد کرده‌ام. حالا مانند خطی از غبار که به آرامی بر زمین پاشیده می‌شود، بی‌دغدغه و بی‌پروایی آن را رها می‌کنم.
زخم تیر راست از کج بیش در دل می خلد
سخت می ترسم شود بامن مساعد روزگار
هوش مصنوعی: زخم تیر راست در دل من به شدت جا خوش کرده است. از این می‌ترسم که روزگار با من مساعد نباشد و شرایط بدتر شود.
حجت سیری بود از میهمان بوالفضول
میزبان تلخرو را سفره بی انتظار
هوش مصنوعی: حجت به عنوان کسی که از میهمانانش پذیرایی می‌کند، حوصله‌اش از میهمان بی‌ادب و فضولی سر رفته است و برای میزبان با خلق و خوی تند و تلخ، سفره‌ای آماده کرده که انتظار شرم و ادب از میهمان را ندارد.
خرقه پوشان را ز مردم بردباری لازم است
رخت حمالی برون کن چون نداری تاب بار
هوش مصنوعی: برای افرادی که لباس مخصوصی بر تن دارند و خود را برتر می‌دانند، نیاز به صبر و تحمل از طرف مردم ضروری است. اما اگر خودت توانایی تحمل بار سختی را نداری، بهتر است از این ظواهر دوری کنی و به واقعیت زندگی بپردازی.
در تلافی کوه غم بردارمش صائب ز دل
چون سبوی باده هر دوشی که آرم زیر بار
هوش مصنوعی: در انتقام از کوه غم، می‌خواهم آن را از دل خود کنار بزنم. مثل اینکه هر شب باده‌ای را در ظرفی می‌گذارم و زیر بار این بار سنگین می‌برم.