غزل شمارهٔ ۴۵۳۳
جان غریب ازین جهان میل وطن نمیکند
شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمیکند
عشق مگر به جذبهای از خودیم برآورد
چاره یوسف مرا دلو و رسن نمیکند
بیخبری ز پای خم برد به سیر عالمم
ورنه به اختیار کس ترک وطن نمیکند
پیرهنش ز بوی گل خلوت غنچه میشود
هر که ز شرم بلبلان سیر چمن نمیکند
نیست ز تشنگان خبر در ظلمات خضر را
دل به حریم زلف او یاد ز من نمیکند
زخم زبان نمیشود مانع گفتگوی من
خامه اگر سرش رود ترک سخن نمیکند
بس که ز بخل خشک شد گوهر جود در صدف
از کف خود غریق را بحر کفن نمیکند
جامه خضر را دهد آب حیات شستشو
دل چو ز عشق تازه شد چرخ کهن نمیکند
نظم کلام غیر را رشته ز زلف میدهد
آن که حدیث چون گهر گوش زمن نمیکند
لعل حیات بخش او مرحمتی مگر کند
ورنه علاج تشنگان چاه ذقن نمیکند
در سیهی کجا بود نشأه آب زندگی
گوشه چشم مرحمت کار سخن نمیکند
حسن ز حصن آهنین جلوه طراز میشود
جمع فروغ شمع را هیچ لگن نمیکند
کوتهی از چه میکند دست دراز شاخ گل
مرغ شکستهبال اگر عزم چمن نمیکند
هست به یاد دوستان زندگی و حیات من
گرچه ز دوستان کسی یاد ز من نمیکند
صائب اگر ز کلک من جای سخن گهر چکد
یار ستیزهخوی من گوش به من نمیکند
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان غریب ازین جهان میل وطن نمیکند
شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمیکند
هوش مصنوعی: جان تنها و بیکس از این دنیا به دیار خود میل و اشتیاقی ندارد، چون که مانند عقیق سرخ، یاد وطنش یمن را به خاطر نمیآورد.
عشق مگر به جذبهای از خودیم برآورد
چاره یوسف مرا دلو و رسن نمیکند
هوش مصنوعی: عشق تنها با یک کشش و جذبهای از درون خود به وجود میآید و راهی برای نجات من پیدا میکند؛ به چیزی مثل دلو و رسن نیاز ندارد.
بیخبری ز پای خم برد به سیر عالمم
ورنه به اختیار کس ترک وطن نمیکند
هوش مصنوعی: مرا از خبر نداشتن از کارها به دوردستها میبرد، وگرنه کسی به میل خود وطنش را رها نمیکند.
پیرهنش ز بوی گل خلوت غنچه میشود
هر که ز شرم بلبلان سیر چمن نمیکند
هوش مصنوعی: پیراهن او بوی گل را به خود میگیرد و هر کسی که از شرم بلبلها از باغ دوری کند، نمیتواند در آنجا خوشی را تجربه کند.
نیست ز تشنگان خبر در ظلمات خضر را
دل به حریم زلف او یاد ز من نمیکند
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، هیچ خبری از تشنگان نیست؛ خضر هم که نماد امید و نجات است، دلش به یاد زلف او نیست و به خاطر من فکر نمیکند.
زخم زبان نمیشود مانع گفتگوی من
خامه اگر سرش رود ترک سخن نمیکند
هوش مصنوعی: زخم زبان و حرفهای بد دیگران نمیتواند مانع سخن گفتن من شود. اگر قلم من به نوشتن ادامه دهد، هرگز از بیان خود کوتاه نمیآید.
بس که ز بخل خشک شد گوهر جود در صدف
از کف خود غریق را بحر کفن نمیکند
هوش مصنوعی: به خاطر بخل و خودداری، گوهر generosity در صدف خشکی قرار گرفته است و از دستش دریا نمیتواند به غرقشده کمک کند.
جامه خضر را دهد آب حیات شستشو
دل چو ز عشق تازه شد چرخ کهن نمیکند
هوش مصنوعی: لباسی که به خضر میدهند، به وسیله آب حیات شسته میشود. دل که به سبب عشق تازه و نو شده است، دیگر از چرخ کهن و عادتهای گذشته تأثیر نمیپذیرد.
نظم کلام غیر را رشته ز زلف میدهد
آن که حدیث چون گهر گوش زمن نمیکند
هوش مصنوعی: اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که کسی که میتواند کلام دیگران را به زیبایی و نظم عرضه کند، در واقع به شکلی مثل گیسوی زیبا، آن را به هم میبافد. اما در عین حال، این شخص خود نمیتواند به شنیدن سخنان زیبا و گرانبها گوش فرا دهد و از آن بهرهمند شود. در واقع، آن که توانایی ارائه و بیان خوب دارد، در درک و استقبال از سخنان ارزشمند ناتوان است.
لعل حیات بخش او مرحمتی مگر کند
ورنه علاج تشنگان چاه ذقن نمیکند
هوش مصنوعی: او که حیات بخش و مفید است، اگر بخواهد به تشنگان عطا میکند، در غیر این صورت، هیچ منبعی نمیتواند عطش آنها را برطرف کند.
در سیهی کجا بود نشأه آب زندگی
گوشه چشم مرحمت کار سخن نمیکند
هوش مصنوعی: در جایی که سیاهی وجود دارد، نشانهای از زندگی نخواهد بود و تنها گوشهای از مهربانی میتواند حرف بزند.
حسن ز حصن آهنین جلوه طراز میشود
جمع فروغ شمع را هیچ لگن نمیکند
هوش مصنوعی: زیبایی در دژ محکم خود میدرخشد و ظاهر میشود، و هیچ ظرفی نمیتواند نور شمعها را به هم بریزد.
کوتهی از چه میکند دست دراز شاخ گل
مرغ شکستهبال اگر عزم چمن نمیکند
هوش مصنوعی: شکستهبال، تصمیم میگیرد به چمن برود یا نه، اما در این میان دستش را دراز میکند و به گلها آسیب میزند. نشان میدهد که ممکن است به جایی نرود، اما احساسش او را به حرکت وامیدارد.
هست به یاد دوستان زندگی و حیات من
گرچه ز دوستان کسی یاد ز من نمیکند
هوش مصنوعی: زندگی و وجود من به خاطر یاد دوستانم است، هرچند خود آنها هم به یاد من نیستند.
صائب اگر ز کلک من جای سخن گهر چکد
یار ستیزهخوی من گوش به من نمیکند
هوش مصنوعی: اگر از قلم من سخن نیکویی بیرون بیاید، یار جنگجو و ستیزهجویم به حرفم توجهی نمیکند.